آخرش رسیــ ـ ــدم به خودِ خــ ـ ــودت!
دلـ ـ ـم یکــ بغل آرامــ ـ ــش
میخـ ـ ــواد!
روزهای آخر بود و مشغول جمع کردن بار و بُنهمان بودیم برای اسبابکشی. تصمیم گرفتیم برای تجدید خاطراتمان گشتی در شهر بزنیم. کوچه به کوچه، خیابان به خیابان... همچنان، بَنرهای تبلیغاتی حمایت از کالای ایرانی، بر سر درِ برخی از ادارات و گوشه هایی از شهر به چشم میخورد...
ــ «نظرتان چیست سری به بازار «دِهشِیخ» بزنیم و اوضاع کسب و کارِ بازار را در سال حمایت از کالای ایرانی ببینیم؟»
بی درنگ موافقت کردم. «بِسمِ الله؛ برویم».
هنوز هم ماشینهای «شوتی»* با سرعتِ برق و بادشان در طول مسیر دیده میشدند. بازار مالامال بود از انواع کالاهای قاچاق و سیل جمعیتی که از شهرهای دور و نزدیک برای خرید، روانه این دیار شده بودند. دلم میخواست در قالب یک شهروند خبرنگار دوربینی به دست میگرفتم و یک گزارش خبری از گشت و گُزاِرمان در بازار تهیّه میکردم؛ امّا...
به بهانه خرید کالا وارد یک فروشگاه بزرگ شدیم و سر صحبت را با فروشنده باز کردیم.
ـ اوضاع کار و کاسبی چطور است؟
شکر خدا، خوب است.
ـ چقدر قیمتها بالا رفته؟!
خالو جان! دِرهم و دلار گران شده! (این گران شدن درهم و دلار هم معضلی شده! در قیمت کالاهای ایرانی هم بیتأثیر نبوده! قیمت میوه چه ربطی به قیمت دلار دارد، نمیدانم؟! بگذریم...)
ـ اگر بخواهیم برای یکی از شهرهای بالا، خرید کنیم؛ مشکل حمل و نقلش را چکار کنیم؟
حمل و نقل شوتی میخواهید، یا تضمینی؟
ـ شوتی یا تضمینی دیگر چه صیغهایست؟!
شوتی، ضمانت نمیکنم که کالا به دستتان برسد؛ امّا تضمینی، با ضمانت صد در صد است. البته، اُجرتش را باید بپردازید!
چند وقت پیش در جایی خوانده بودم، با خرید کالای ایرانی گلوگاه قاچاق را تنگتر کنیم! اینجا یکی از گلوگاهای قاچاق است، که عمدتاً، کالاهای قاچاق آن از راه دریا وارد میشوند؛ حال بماند که چطور و چگونه با وجودِ موانعی که بر سر راهشان است به مقصد میرسند!!! (شوتی یا تضمینی) ؛ خرید کالای ایرانی یک طرف این شعار ملّی است. گاهی درد را میشناسیم، امّا درمان را نه؛ لکن این دردیست که درمانش را خوب میشناسیم!!! مبارزه با قاچاق کالا...
برای مطالعه بیشتر کلیک کن
ـــــــــــــــــــــ
*شوتی: عنوانی استعاری برای ماشینهای حمل کننده بار قاچاق. (با یک سِرچِ گوگلی میتوانید با جزئیات بیشتری درباره شوتیها آشنا شوید.)
دِهشِیخ: روستایی در 15 کیلومتری لامرد یکی از شهرستانهای جنوبی استان فارس که با شهرستان عسلویه و پارسیان فاصله یک ساعته دارد.
جاده، سربالایی تندی داشت و ماشینها پشت یک تریلیِ غول پیکر مانده بودند. یکی از ماشینهای پشتِ سرمان با سرعت زیادی از کنارمان رد شد و از تریلی سبقت گرفت. ما هم به دنبالش از تریلی سبقت گرفتیم. غافل از اینکه دوربین نامحسوس پلیس صحنه را ضبط کرده است و کمی جلوتر جریمهای سنگین در انتظارمان بود. نتوانستیم پلیس را قانع کنیم که جریمه را ننویسد. خلاصه اینکه جریمه شدیم و با ناراحتی به راهمان ادامه دادیم. همسرم برای اینکه جوّ را عوض کند به پسرم گفت: «پسر بابا، بیا تا یک کم قوانین راهنمایی و رانندگی را بهت یاد بدم تا وقتی بزرگ شدی یک راننده خوب بشی».
ـ اگر گفتی کجاها نباید سبقت گرفت؟
نمیدونم !
ـ جایی که خط سفید وسط جاده ممتدِ، یعنی ادامهدارِ و قطع نمیشه. حالا اگر گفتی کجاها سبقت آزادِ؟ جایی که خط سفید وسط جاده منقطعِ، یعنی قطعه قطعه میشه. یک جای دیگه هم سبقت آزادِ؟! هر کس گفت یک جایزهی خوب پیش من داره!
کم کم من و دخترم هم وارد بحثشان شدیم و به دنبال جواب؛ اما نتوانستیم جواب درست را پیدا کنیم.
ـ چقدر تنبلید شماها، جوابش خیلی راحته!!! تو جاده خوبیها.
جاده خوبیها!!! جاده خوبیها دیگه کجاست؟!
ـ جادهای که خداوند فرموده است : «هر کس در آن جاده از بقیه سبقت بگیرد به من نزدیکتر است و من به او پاداش میدهم». *
بابایی یعنی چی؟!
ـ یعنی هر کس بیشتر از بقیه کار خوب انجام بده؛ مثلاً زودتر از همه سلام کنه...
خلاصه که این سبقت تو جاده خوبیها ملکه ذهن آقا طاهای ما شد و همیشه سعی میکرد تو سلام گفتن از ما سبقت بگیره؛ و تلنگری شد برای من که، چقدر در امور مادی و دنیوی سبقت گرفتم و چقدر در کارهای خیر؟! اصلا پیشتازِ جاده خوبیها بودهام؟! اسم سربازی آقا را داشته باشم و پیشتاز میدان عمل نباشم؟! امام زمان ما یارانی میخواهد از جنس یاران امام حسینعلیهالسلام که در صحرای نینوا برای یاری رساندن به امامشان از دیگری سبقت میگرفتند و مشتاقانه به سوی شهادت میشتافتند!
حواست کجاست! اینجا سبقت آزادِ!
* فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ/ آیه148، بقره ــ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ/ آیه 10 و 11 ، سوره واقعه.
طراح داشت ابعاد آشپزخانه را اندازه میزد، برای طراحی کابینتها.
ـ «جِناب، اُپِن باشه یا جزیره؟ البته، جزیره تو بورسه».
کجا بودیم و به کجا رسیدیم! آشپزخانههای قدیمی (مطبخ) که در کُنجی از حیاط خانه بود و در عین سادگی با بو و بَرِ غذاهای سنتیاش هوش از سر آدمی میبُرد. کمکم آشپزخانهها به قلب خانه نفوذ کردند. دیوارهایی که برداشته شد یا به قولی آشپزخانههایی که اُپن شدند. گاهی برخی با زدن پرده و امثال آن، این اُپن را به نااُپن تبدیل میکردند؛ و بعد از آن اُپنهایی که تبدیل شدند به جزیرهای کوچک در میان آشپزخانه.
فِی الحال معلوم نیست که کجا آشپزخانه است و کجا پذیرایی؟! اصلاً حدّ و مرزی بین آنها وجود ندارد. سنگر بانوی خانه تبدیل میشود به نمایشگاهی در معرض دید همگان. خُب باید تجهیزات و چیدمانش هم طوری باشد که تعریف و تمجید مهمانانی که از پذیرایی به آشپزخانه بانو نگاه میکنند را به همراه داشته باشد؛ و اینجاست که میرویم به سوی تجملات و...
خوب که نگاه میکنم، میبینم فرهنگ بیگانه چقدر در میان ما جا باز کرده؛ شاید هم نادوست زده باشد به هدف! آنجا که گفتند حجاب برتر فقط چادر نیست و با مانتو هم میتوان حجاب داشت؛ مانتوها، آستینها، شلوارها و روسریهایی که روز به روز کوتاه و کوتاهتر شدند و بانوانی که تبدیل شدند به کالایی نمایشی برای عرضه به دیگران؛ حجابهایی که اُپن شدند و بعد هم جزیره؛ نه تنها برای زنان، که برای مردان هم...
حواسمان هست که به کجا کشیده شدهایم؟! اگر روزی بگویند که باید جزیره را هم برداریم و دیگر مد نیست، آنوقت چه باید کرد؟!
+ جناب همسر: «خانوم، خانوم، حواست کجاست بالاخــره اُپن باشه یا جزیره؟!» اُپن، نه جزیره، نـــه... اصلاً نمیدونم!!!
واژهها یکی پس از دیگری در تلاطمند.
ذهنِ من میخواند و او با جوهرهی وجودش مینویسد؛
قلم من.
« ن وَ القَلَمِ وَ مَا یَسطُرُونَ... » *
سوگند به قلم و آنچه که مینویسد ...
قلمی اینچنین مقدس، که آفریدگار هستی بر آن قسم یاد میکند. قلمی که نگارنده معجزه جاودانه پیامبر شد، با نامی جاودانه در میان سوره هایش. قلمی که خداوند با آن آموخت. ** قلمی که تاریخ را به تصویر کشید، از ازل تا به ابد. قلمی مقدس، با رسالتی عظیم.
قلم من، تو بامنی. تو را در میان انگشتانم میفشارم و با تو مینویسم بر قلب سفید کاغذ؛ از خندهها، بغضها، دردها، درمانها، روزمرگیها، هیاهوها، دیروز، فردا، روز، شب، باران، عشق... و از قلم.
ـــــــــــــــــــــــــــ
* سوره قلم/ آیه 1
** « الَّذی عَلَّمَ بِالقَلَمِ » ؛ علق/ آیه 4