وَن مسافربری، روی جاده‌های ناهموار عراق به سمت سامرا در حرکت بود. تکان‌های شدید و چاله‌های عمیق، گویی بخشی از مسیر زیارت بود. موجِ سراب، روی آسفالت داغ جاده، دنیا را در هاله‌ای از رؤیا و واقعیت غرق کرده بود. ما اما برای رسیدن لحظه‌شماری می‌کردیم.… بیشتر »
   جمعه 24 مرداد 1404نظر دهید »
    با دلی پر و دستانی تهی، در آستانه‌ی حرم ایستاده بودم. لیست بلندبالای خواسته‌ها و التماس دعاها در ذهنم می‌چرخید. به دنبال ترتیبی برای بیان کردنشان بودم. وارد حرم شدم. در میان آن شکوه بی‌کران، خودم را همچون گدایی یافتم که ناگاه در پیشگاهِ اربابی… بیشتر »
   چهارشنبه 22 مرداد 1404نظر دهید »
  در میان گرمای سوزانِ مشایه، وقتی عطش، گلویم را می‌سوازنـْد، ناگهان چشمم به صحنه‌ای افتاد که مانند چشمه‌ای در بیابان تشنه می‌درخشید. زن عراقی با چادر مشکی‌اش کنار دیگ بزرگی نشسته بود و مایع سفید رنگی را هم می‌زد. برش‌های لیمو ترش تازه مانند ستاره‌های… بیشتر »
   دوشنبه 20 مرداد 1404نظر دهید »
    نسیم سحرگاهی، نفس‌های خنکش را بر گونه‌هایمان می‌نشاند. آفتاب هنوز تنور گرمایش را روشن نکرده بود. جاده، چون رودی خروشان از انسان‌هایی بود که بی‌وقفه و پُر شور به سوی کربلا می‌شتافتند. در میان این موج انسانی، محمدحسینِ کلاس اولی که تازه الفبا را… بیشتر »
   شنبه 18 مرداد 1404نظر دهید »
    سایبانِ توریِ سبز رنگ موکب، آفتاب سوزان مسیر مشایه را به هزاران ذره‌ی نور روی زمین تبدیل کرده بود. از هوایِ داغ و شرجی موکب کلافه بودم. انگار زیر یک پتوی بخار گرفته دراز کشیده باشم. تنها نقطه‌ی نجات، روبرویِ کولر گازیِ نیمه‌جانی بود که با صدایی شبیه… بیشتر »
   چهارشنبه 15 مرداد 1404نظر دهید »

1 2