« مقاومت، تفکّری فرا جغرافیاییمثلِ بافتنِ این جلیقه! »

 

از آخرین باری که به گلستان شهدا رفته بودم چند ماهی می‌گذشت. دلم برای حال و هوایش پر می‌کشید. همین شد که تصمیم گرفتم عرفه را آنجا بگذرانم. با مادر و خواهرهایم برنامه‌ریزی کردیم تا عرفه آنجا باشیم، اما موعد مقرر پیش‌آمدی رخ داد و قرارمان به هم خورد. من ماندم تنها، بین دو راهی رفتن یا نرفتن؟ عاقبت؛ دلتنگی و آشفتگیِ چند وقته‌ام مرا راهی کرد.

درست مقابل ایستگاه شهید علیخانی دیدمش. مضطرب و پریشان به نظر می‌رسید. صدایم زد: «ببخشید خانم! می‌خوام برم گلستان اما بلد نیستم کجا سوار شم. تا حالا سوار مترو نشدم. گلستان هم نرفتم؛ نابلدم».

گفتم: «چقدر جالب! هم مسیریم».

چهره‌ی آشنایی داشت. داشتم فکر می‌کردم که چقدر آشناست؛ کجا دیدمش که گفت: «این چند روز که تلویزیون مراسم دعایِ عرفه‌ی گلستانو زیرنویس می‌کرد به دو تا دخترم گفتم منو ببرید گلستان دلم می‌خواد واسه یه بارم که شده برم گلستان اما گفتند خودت برو ما کار داریم. منم گفتم خودم پُرسون پُرسون می‌‌رم که خدا شما رو واسم رسوند. اگه مزاحمتون نیستم که منم با شما بیام».

یک دفعه ذهنم به سمت دوستم فرشته رفت: «چقدر شبیه فرشته و خواهرشِ! نکنه مامانشونِ؟!» حس کنجکاویم گُل کرده بود. گفتم: «شما به چشم من خیلی آشنایید؛ شبیه یکی از دوستانم هستید. اسم دختر شما فرشته‌ست؟» با شنیدن پاسخ منفی‌اش مطمئن شدم که این تنها یک شباهت است؛ اما کار خدا بود که می‌خواست تمام مدت دعای عرفه فرشته جلوی چشمان من باشد.

مسیرها به سمت گلستان مملو از جمعیت بود. وارد گلستان که شدیم حال عجیبی داشت. مثل کسی که اولین بار به زیارت مشهد یا کربلا می‌رود. ذکر لبانش صلوات بود و اشک مهمان چشمانش. وارد خیمه شدیم و گوشه‌ای نشستیم. از همراه شدن با او حس خوبی داشتم. باطنش پر از صفا بود و معرفت. قسمت بود که تنهایی من و او در عرفه با هم و در کنار هم پرُ شود.

دعا که تمام شد گفت: «دخترم سر قبر شهدا هم بریم تا فاتحه‌ای بفرستم». رفتیم به سمت مزار «شهید خرازی» و «شهید کاظمی». سنگ قبر را با گلاب شسته بودند. گوشه‌ی روسریش را روی قبر کشید. فاتحه‌ای خواند و بعد راهی خانه شدیم. تمامی مسیر خدا را شکر می‌کرد. لحظه‌ی خداحافظی دعایی کرد که چشمانم بی‌اختیار بارانی شد. «دخترم ان‌شاءالله سال دیگه عرفه کربلا ببینمت و بشی همسفرم».

 

+ به یاد همه‌ی دوستانم بودم.

 

   دوشنبه 21 مرداد 1398
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(17)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
17 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: خادم شهدا [عضو] 
5 stars
زیارت قبول واسه همین گفتم خوش به حالتون اصفهانی اید واسه اینکه در جوار این همه شهید قشنگید البته تهران هم شهید قشنگ( :)) ) کم نداره و مهم تر از همه آقا :)
1398/06/16 @ 09:30
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
سلام بر شهدا و سلام بر حضرت عشق! جانم به فدایش
1398/06/16 @ 12:27
نظر از: حس نویس [عضو] 
5 stars
"به به" به این دعای زیبا چشمان منم بی اختیار بارانی شد... قسمت و روزیِ رفته و نرفته بشه ان شاءالله
1398/05/31 @ 01:27
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
ان شاء الله، ان شاء الله
1398/05/31 @ 11:15
نظر از: تســـنیم [عضو] 
تســـنیم
5 stars
سلام یارم قبول باشه الهی و محرم هم کربلا باشی یا سال دیگه عرفه کربلا باشی. منم دعاگوی تو بودم اما پای تلویزیون، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تو تنهایی خودم ... منم توفیق پیدا نکردم گلستان یا جای دیگه باشم.اما خب دعا را خوندم ، خدا عاقبت بخیری بده به همه ، همین !
1398/05/23 @ 17:47
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
عزیزم ان‌شاءالله قسمت همه‌ی دوستان و آرزومنداش! از شما هم قبول باشه!
1398/05/23 @ 23:23
نظر از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
وووووااااااییییییییی حدیث جونم به یادم بودی انشالله خودتم حاجت‌روا شی آجی
1398/05/22 @ 21:41
نظر از:  
5 stars
سلام دوست عزیزم چالشی طرح کردیم ازشما دعوت میکنیم در این چالش شرکت کنید پیشاپیش از حضور شما متشکرم https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/چالش-غذا-مسابقه https://gaemaltaha.kowsarblog.ir/
1398/05/22 @ 20:39
نظر از: ... [عضو]
...
5 stars
من توفیق دعا رو هم نداشتم اما دعا کردم دم غروب با یه سوره یس شما رو هم یادم بود و آقاییِ یاس
1398/05/22 @ 17:30
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
خدا به دل بنده‌ش نگاه میکنه چه بسا که دعای تو مقبولتر واقع بشه! منم به یادت بودم عزیزم :)))
1398/05/22 @ 18:00
نظر از: ... [عضو] 
5 stars
سلاااااامممم :))) قبوووول باشه گلی :)) خوش بحالت ،منِ تنبل که چند نفر گفتن اما آخر هم نرفتم ،البته بهت گفتم بخاطر چی ، اما به هر حال سعادت می خواست که من نداشتم :)) منم نشستم و دعا را در منزل خوندم و آییی وب گردی نمودم ک حد نداشت :)))
1398/05/22 @ 15:19
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
یه چند بار گفتم یکی منو یه نیشگوون بگیره ببینم خوابم، بیدارم دارم درست می‌بینم. یعنی این گذرِ اومده :)))))) سلام به رو ماهت. قبول حق ان‌شاءالله. خودت نبودی اما یادت همشششششش با من بود. :))) از تو هم قبول باشه هم راز و نیازت و هم وبگردیت!
1398/05/22 @ 16:46
نظر از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
5 stars
یارجان بعضی وقتها خدا انتخابت میکنه برا کمک به یکی، دست گرفتنش اون موقع است که باید دست رد به این لطف خدا نزنی که دیگه برات جور نمیکنه خوشا بحالت که روز غرفه انتخاب شده خدا بودی
1398/05/22 @ 10:34
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
واای عزیزم چه قشنگ گفتی اصلا اینطوری نگاه نکرده بودم به این موضوع. ممنونم :))
1398/05/22 @ 11:33
نظر از: سایه [عضو] 
سایه
5 stars
انشاالله که دعای خانمِ در حقت مستجاب بشه و سالِ دیگه برای دعای عرفه کربلا باشی مهربونم :) قبول باشه. ما هم قرار بود گلستان باشیم اما قرار‌ها بهم‌خورد! یعنی شهدا دعوت نکردند:/
1398/05/22 @ 07:29
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
سلام سایه جانم. ممنونم :)) ان‌شاء‌الله قسمت همه‌ی دوستان.
1398/05/22 @ 09:32
نظر از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars
قبول باشه دوستم. الهی که دعای اون مادر در حقت به اجابت برسه. آمین
1398/05/22 @ 00:36
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
سلام عزیزم. قبول حق ان‌شاءالله. ممنونم :))
1398/05/22 @ 09:26


فرم در حال بارگذاری ...