« همسفر عرفه | نگین آفرینش! » |
گاهی برخی آدمها خیلی تو دل برو هستند.
یکی رو یکی زیر، یکی رو یکی زیر...
میبافت، میبافت، میبافت...
سوال پیچش کرده بودم. میبافت و با لبخند رویِ لبش پاسخم را میداد.
هر کس، هر روز، رزقی دارد.
کلمه به کلمهی حرفهایش رزق امروزم بود. میدانی اگر دانهای را جا بیندازی چه میشود؟ جایِ خالیِ آن دانه سوراخی میشود که لباست را بدقواره میکند. زندگی هم مثل بافتن این جلیقه است. روزها و ساعتها ببافی، ببافی، ببافی و بعد ببینی دانهای را جا انداختهای و یک جای خالی که زندگیت را بدقواره میکند! گاهی کلاف کاموایت در هم میپیچد و گره میخورد. پس حواست را جمعِ بافتنِ زندگیت کن، تا نه دانهای جا بیندازی و نه چون کلاف سردرگم درهم بپیچی. آنطوری بباف که او میگوید. آنطوری بباف که او میخواهد.
تا خدا راهی نیست.
فرم در حال بارگذاری ...