« بهترین قاب زندگیم | طلبِ یار » |
میگفت: ”اربعین به کربلا نروید؛ که اسیر میشوید در جادهای که تمام هوش و حواستان و مهمتر از همه دلتان را جا میگذارید“.
حکایت، حکایتِ همین دل است؛ دلهایی که جاماند. دلهایی که امروز تنگتر از همیشه شده است. سالِ گذشته که فارغ از هیاهوی این دنیایِ مادی در مسیر پیادهروی اربعین قدم میزدم و در رویاهایم با خودم میگفتم: ”سال دیگه با بچهها میایم. سال دیگه از مسیر طریقالعلماء میریم. سال دیگه...“؛ هیچوقت گمان نمیکردم که امسال خبری از پیادهروی اربعین نباشد.
آری حکایت، حکایتِ همین دل است که اگر جا بماند، تنگ میشود و امروز تنگتر از همیشه است. چطور میتواند این فاصله را تحمل کند؟ چه کنیم با این دلِ تنگ؟ چه کنیم با حسرت سردِ جاماندگی؟ چه کنیم با پایِ درماندهای که به تمنّای مهری پدرانه راهی مسیر میشد؟ امسال غبار کدام جاده را از لباس و چادر مشکیمان بتکانیم؟ این دل بیتاب را چطور آرام کنیم؟
گویی که خبرها راست است و امسال نقلی از هیاهویِ هر سالهی پیادهروی اربعین نیست! گویی امسال واقعا جاماندهایم! گویی که امسال دستمان از لمسِ ضریح آقایمان کوتاه است!
حال که اینگونه واماندهایم بیایید قلم به دست بگیریم و از خاطرات شنیدنیِ اربعین بنویسیم، تا حال و هوا و آن حسِ نابِ پیادهروی اربعین را تداعی کنیم. شاید ذرهای این دلمان آرام بگیرد... خاطرات خود را با هشتگ #قدمهای_عاشقی در شبکهی کوثرنت منتشر کنید. منتظر خاطرات شنیدنی شما هستیم.☺
پ.ن: به منظور تجمیع خاطراتِ زائرانِ اربعین، وبلاگی با عنوان «قدمهای عاشقی» ایجاد کردهایم و خاطرات شما را به اسم خودتان در این وبلاگ منتشر میکنیم.
? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
✅ آدرس وبلاگ قدمهای عاشقی: ??
فرم در حال بارگذاری ...