در میان گرمای سوزانِ مشایه، وقتی عطش، گلویم را می‌سوازنـْد، ناگهان چشمم به صحنه‌ای افتاد که مانند چشمه‌ای در بیابان تشنه می‌درخشید. زن عراقی با چادر مشکی‌اش کنار دیگ بزرگی نشسته بود و مایع سفید رنگی را هم می‌زد. برش‌های لیمو ترش تازه مانند ستاره‌های… بیشتر »
   دوشنبه 20 مرداد 1404نظر دهید »
    سایبانِ توریِ سبز رنگ موکب، آفتاب سوزان مسیر مشایه را به هزاران ذره‌ی نور روی زمین تبدیل کرده بود. از هوایِ داغ و شرجی موکب کلافه بودم. انگار زیر یک پتوی بخار گرفته دراز کشیده باشم. تنها نقطه‌ی نجات، روبرویِ کولر گازیِ نیمه‌جانی بود که با صدایی شبیه… بیشتر »
   چهارشنبه 15 مرداد 1404نظر دهید »
    انگار آسمان تنور شده بود. عرق، مانند رودخانه‌ای شور از پشت گردن‌مان جاری بود و ردِ سفیدِ نمکش روی پیران‌ها نقش می‌‌بست. گرما از آسفالت جاده بالا می‌آمد و کف پاها را می‌سوزاند. خستگی انگار می‌خواست پاهایمان را زمین‌گیر کند.    ناگهان، مردِ نظامیِ… بیشتر »
   پنجشنبه 9 مرداد 1404نظر دهید »
اینجا در گوشه‌ای از آخرین موکبِ سفر اربعینِ امسالمان نشسته‌ام و دفتر این اربعین را یکی‌یکی ورق می‌زنم. از همین الان دلتنگم و زیر لب زمزمه می‌کنم: "می‌شود باز هم کربلای حسین و اربعینش را ببینم!" بیشتر »
   چهارشنبه 15 شهریور 1402نظر دهید »
برای رفع خستگی، زیر سایه‌ی کنار موکب نشسته بودیم. از باندهایِ بزرگِ اطرافِ موکب، مداحیِ «وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد...» پخش می‌شد. نوایِ مداحی به همراه رقص پرچم‌ها و پیاده‌روی زائران، حال و هوای مسرت‌بخشی را ایجاد کرده بود. چشمم به پیکسلِ عکس رهبری،… بیشتر »
   یکشنبه 12 شهریور 14021 نظر »

1 2