ما به سیمای «سیدعلی» مه دیده‌ایم 

ما در این آیینه الله دیده‌ایم

 

تصویر حضرت ماه

   یکشنبه 22 تیر 1404نظر دهید »

 

 

شاید این تصویر، زنده‌ترین تفسیر «قل لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» باشد که در دنیای پرشتاب و مدرن امروزی دیده‌ام. پشت این دیوارهای انسانی که نه از جنس سنگ و گچ، که از ایمان ساخته شده‌اند. چشم‌هایی که به زمین دوخته شده است، تا قلب‌هایی به آسمان برسد. اینجا حرم است؛ حریمی که نجابت را نه در حصار، که در انتخاب معنا می‌کند.

 

مردانِ این قاب، نه مجسمه‌اند و نه بی‌حس؛ زنده‌تر از همیشه‌اند. با چشمانی که انتخاب کرده‌اند، نبینند. با قلب‌هایی که با «غضّ بصر» انتخاب کرده‌اند که حقیقت را ببینند. بانوانِ این قاب، نه محصور که محفوظند و نه محدود که ممتازند و این هنرنمایی ایمان است. جایی که هر نگاه کنترل‌شده‌ای تابلویی می‌شود برای نمایش عظمت انسانی که بر نفسش چیره شده است.

 

در شهرهای امروز، حرم دیگر فقط میان گنبدهای طلایی نیست. حرم در متروها، مراکز خرید، خیابان‌های شلوغ، دانشگاه‌ها و پشت صفحات مجازی‌ هم برپاست. باید در این شهرِ هزار چشم، دیواری بسازیم از نگاه‌های نخوانده تا حریم دل‌ها پشت بی‌حرمتی‌ها گم نشود.

 

آیه امروز همان آیه دیروز است که با لباسی مدرن و به سبک زندگی دیجیتال به سراغمان آمده است. گاهی یک تغییر مسیر در پیاده‌روی تفسیری از آیه می‌شود؛ یا حرکت آهسته‌ی زنی که روسری‌اش را پیش از ورود به تالار کنفرانس پر از نگاه‌های مردانه، باوقار تنظیم می‌کند. حتی وقتی در اسکرول اینستاگرامی انگشتت از کلیک بر عکس نامحرم می‌گذرد، یا چتِ کاری که حریم گفت‌وگوی غیرضروری را نمی‌شکند و...

 

اینها همان تفسیر زنده‌ی آیه‌اند که نه بر کاغذ که بر پوست زندگی نوشته می‌شوند و با انتخاب‌های روزمره‌مان ترسیم می‌گردند.

 

کلیدواژه ها: عفاف و حجاب
   شنبه 21 تیر 1404نظر دهید »

 

 

امشب، آخرین شبِ مهمانی من در حرم امام رضا علیه‌السلام است. ساعت از نیمه‌ی شب گذشته است. هوای رواق امام، پُر از بوی عطر و دعاست. ذکرشمارم را به دست گرفته‌ام. لب‌هایم زمزمه می‌کند. نفس‌هایم از پس هر ذکر، گرم‌تر از قبل می‌شود.

 

ناگهان ولوله‌ شد. سکوت رواق را اذانِ «لااله‌الا‌الله» شکست. پیکر شهیدی را آوردند. شهیدی جوان از خاک‌های داغ وطن به اسم «مدافع وطن». از آنجایی که دشمن، زوزه‌کشان حمله آورده بود و آتش بی‌امانش را بر پیکر مردان خدا ریخته بود.

 

دعاهای شبانه‌ام با صدای لرزان مداحی در هم آمیخت. ذکر لب‌هایم، به شعار «مرگ بر آمریکا» «مرگ بر اسرائیل»، تبدیل شد. در این حریم ملکوتی، توّلی و تبری را نه با کلام، که با عمق جان حس کردم. همان عقیده‌ی همیشگی ما که با خون شهیدان نوشته و با اشکِ عاشقان، تلاوت شد؛ «هر که لا‌اله‌الا‌الله می‌گوید، باید مرگ بر طاغوت بگوید».

 

شب به سحر رسیده است. پیکر شهید حالا در آغوشِ حرم است. مثل کودکی که پس از سال‌ها به آغوش مادر بازگشته باشد. اما، جمعیت همچنان ایستاده است. با چشمانی خیس و دلی پُرشور، منتظر طلوع خورشیدی که وعده‌اش را داده‌اند. خورشیدی که روزی از پسِ این شب‌های تاریک خواهد تابید.

 

   جمعه 20 تیر 1404نظر دهید »

 

 

حرم امام رضا علیه‌السلام نفس‌هایش را برای نماز صبح تنظیم کرده بود. دخترم برای تجدید وضو رفت و من «نگهبانِ موقت» کیف سفیدش شدم.

 

در حال ذکر و دعا بودم. خانمی با ابهتِ «فرمانده‌ی صف‌های نماز جماعت» رسید. با مانوری ماهرانه‌ پای چپش را طوری دراز کرد که انگار می‌خواست حریم نمازش را تا صحن پیامبر اعظم گسترش دهد! کیف و کفش دخترم را مثل فوتبالیستی که دارد توپ را پاس می‌دهد با پایش جابجا کرد.

 

گفتم: «اینجا جای کسیه! برای تجدید وضو رفته!»

 

همزمان با گفتن جمله‌ی «پام درد می‌کنه!» خودش را چند سانتی جابجا کرد. برای نماز مستحبی نیت کرد. بعد از سلام نماز، با چهره‌ی خانم مارپل گونه پرسید: «این کیف مال کیه؟ نکنه توش بمب باشه؟!»

 

مثل توپی سرگردان، میانِ زمین خنده و تعجب گفتم: «حاج خانم، اینجا و بمب!»

 

با اقتدار یک مأمور امنیتی حرفه‌ای گفت: «تو اخبار گفتن باید هوشیار باشیم! این کیف از وقتی من اومدم اینجاست و مشکوکه! خِیرندیده‌ها هر کاری ازشون برمیاد!»

 

خیالش را با گفتن «کیف دخترمه» آسوده کردم. دخترم برگشت. کیفش را برداشت تا سجاده‌اش را دربیاورد. زیر چشمی دخترم را اسکن می‌کرد. به یکباره از حالت مأمور ویژه‌ی امنیتی درآمد. شد مثل فروشنده‌ای که بخواهد گران‌ترین جنسش را بفروشد! با چشمانی براق گفت: «چه دختر با کمالاتی! چند سالته عزیزم؟ برای ازدواج کسی رو مدنظر داری؟!»

 

با خند‌ه‌ای به طعم تعجب از این تغییر نقش ناگهانی گفتم: «از بمب‌گذاری احتمالی رسیدیم به مجلس خواستگاری!»

 

   چهارشنبه 18 تیر 1404نظر دهید »

 

 

این تصویر، یک عکس یادگاری معمولی نیست؛ اینجا هر چهره، روایتی دارد. روایتی از مادرانی که در دلِ روضه‌ها با اشک چشم، شیرِ مقاومت به کام فرزندانشان ریختند. شیری که در رگ‌های این نسل، زمزمه‌ی «یا حسین» و شعار «مرگ بر اسراییل و مرگ بر آمریکا» را جاری کرد. 

 

نسلی که در آغوشِ سینه‌زنی‌ها بزرگ شدند. با نوای «حسین جان» به خواب رفتند و بیداری‌شان را با فریادِ «لبیک یا خامنه‌ای» آغاز کردند.

 

پشت این نگاه‌های استوار، سایه‌ی پدرانی‌ست که شب‌های محرم، اشک‌هایشان را به جوهرِ وفا و صبح‌های مقاومت، دعاهایشان را به نیزه‌های آهنین تبدیل کردند.

 

مجلس عزای حسینی از نظر امام موسی صدر باید دانشگاهی باشد که در آن دلاورانی را برای نبرد با دشمن اسرائیلی فارغ‌التحصیل کند. امروز این چهره‌ها ثمره‌ی همان تربیت آگاهانه‌اند. روضه‌هایی که شور حسینی را با شعور درآمیختند و اشک‌ها را به سلاحی برای بیداری تبدیل کردند. 

 

این تصویر، گویای یک عقیده‌ی زنده است که نسل به نسل منتقل شده. اگر از نزدیک‌ بنگری در چشمانشان، آتشِ عشق به اهل‌بیت و در رگ‌هایشان خروشی از خونِ یزیدی‌ستیزان را می‌بینی. این چهره‌ها، نسل جدیدِ جبهه‌ی مقاومت‌اند. 

 

   سه شنبه 17 تیر 1404نظر دهید »

1 3 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 48