« مانده از حسرت دنیا بہ دلم دیداری | دجلهای دیگر » |
راستش را بخواهید امروز غبطه خوردم به حال همجوارانتان. خدا میداند، چقدر دلم میخواست که من هم یکی از اقتداکنندگان به حضرت عشق باشم.
باز هم از پشت قاب جادویی تلویزیون نظارهگرتان بودم. گاهی خاطرات اولین دیدارِ با شما در ذهنم تداعی میشد و چشمانم بارانی. روزی که دلم نمیخواست هیچگاه تمام شود؛ اما به سرعت نور گذشت و من هنوز محو تماشایتان، محو کلمهبهکلمه حرفهایتان، محو اقتدار و عظمتتان و محو نورانیتِ وجودتان بودم.
امروز هم محو اقتدار و عظمتتان شدم و به خودم بالیدم که یک ایرانیام و مقتدایی چون شما دارم. آنگاه که از حضرت موسیعلیهالسلام و رسالتش گفتید به وضوح دیدیم که چگونه موسیگونه به پا خواستید برای هدایت از "ظلمات إلی النور".
آنگاه که از "یومالله" گفتید به وضوح دیدیم که امروز هم یوماللهی دیگر بود که محبّانتان اینگونه به پا خواستند و برای بیعت و میثاقی دوباره به سوی شما شتافتند، تا بگویند: "ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند".
امروز نه تنها من، بلکه همه جهان، خیره شدند به صلابت و اقتدارتان که چگونه با "سلاح زبان"، دشمنان این مرز و بوم را در هم کوبیدید.
امروز به خودم بالیدم که رهبرم، مقتدایم سیدعلیست.
فرم در حال بارگذاری ...