از آن بچه‌هایی بود که اگر می‌گفتی این یک قدم راه را پیاده می‌رویم کلی غرولند می‌کرد و بهانه‌ی گرم است و خسته می‌شوم و حال ندارم را می‌آورد. همین روحیاتش ما را برای سفر اربعین مردد کرده بود. هر چند که خودش خیلی‌خیلی مصمم بود. من و پدرش تصمیم گرفتیم… بیشتر »

موضوعات: قلم یار مهـدی
   یکشنبه 29 مرداد 1402نظر دهید »
  تلفن زنگ می‌خورد. از آنطرف خط آهسته می‌گوید: «مادر به قربانت! پس کِی بریم پارچه بخریم؟» _ دورت بگردم یکشنبه، بعد از کلاسم خوبه؟ با اینکه پا درد دارد، اما دلش می‌خواهد طول خیابان را پیاده طی کنیم. روی سنگ‌فرش پیاده‌رو، زیر سایبان درختان، آرام‌آرام قدم… بیشتر »
   یکشنبه 3 شهریور 139835 نظر »
   گفت: «شنیده بودم جاذبه‌ی عشق حسین، امّا دیدنِ این جاذبه که چطور میلیون ها نفر را از سراسر جهان به سوی خود کشانده است؛ حال و هوای عجیبی دارد. کاش تو هم همسفرمان بودی و می‌دیدی که چگونه همه در کنار هم، راهیِ راهی شده‌اند که مقصدشان حسین است». کاش بودم… بیشتر »
   پنجشنبه 3 آبان 139722 نظر »