سایهی خنک کنار موکب، مثل پارچهی نمدار روی پیشانی تبدار، دمِ گرمِ پیادهروی را از تنم بیرون کشید. به دیوارهی موکب تکیه دادم. پلکهایم را بستم. نسیم، عطرِ خاکِ نمناکِ جلوی موکب را بلند کرد. نفس عمیقی کشیدم. اینجا، حتی هوا هم مقدّس است؛ هوایی پُر…
بیشتر »