نسیم سحرگاهی، نفس‌های خنکش را بر گونه‌هایمان می‌نشاند. آفتاب هنوز تنور گرمایش را روشن نکرده بود. جاده، چون رودی خروشان از انسان‌هایی بود که بی‌وقفه و پُر شور به سوی کربلا می‌شتافتند. در میان این موج انسانی، محمدحسینِ کلاس اولی که تازه الفبا را… بیشتر »
   شنبه 18 مرداد 1404نظر دهید »
    سایه‌ی خنک کنار موکب، مثل پارچه‌ی نمدار روی پیشانی تب‌دار، دمِ گرمِ پیاده‌روی را از تنم بیرون کشید. به دیواره‌ی موکب تکیه دادم. پلک‌هایم را بستم. نسیم، عطرِ خاکِ نمناکِ جلوی موکب را بلند کرد. نفس عمیقی کشیدم. اینجا، حتی هوا هم مقدّس است؛ هوایی پُر… بیشتر »
   شنبه 11 مرداد 1404نظر دهید »
    انگار آسمان تنور شده بود. عرق، مانند رودخانه‌ای شور از پشت گردن‌مان جاری بود و ردِ سفیدِ نمکش روی پیران‌ها نقش می‌‌بست. گرما از آسفالت جاده بالا می‌آمد و کف پاها را می‌سوزاند. خستگی انگار می‌خواست پاهایمان را زمین‌گیر کند.    ناگهان، مردِ نظامیِ… بیشتر »
   پنجشنبه 9 مرداد 1404نظر دهید »