سایبانِ توریِ سبز رنگ موکب، آفتاب سوزان مسیر مشایه را به هزاران ذره‌ی نور روی زمین تبدیل کرده بود. از هوایِ داغ و شرجی موکب کلافه بودم. انگار زیر یک پتوی بخار گرفته دراز کشیده باشم. تنها نقطه‌ی نجات، روبرویِ کولر گازیِ نیمه‌جانی بود که با صدایی شبیه… بیشتر »
   چهارشنبه 15 مرداد 1404نظر دهید »
    انگار آسمان تنور شده بود. عرق، مانند رودخانه‌ای شور از پشت گردن‌مان جاری بود و ردِ سفیدِ نمکش روی پیران‌ها نقش می‌‌بست. گرما از آسفالت جاده بالا می‌آمد و کف پاها را می‌سوزاند. خستگی انگار می‌خواست پاهایمان را زمین‌گیر کند.    ناگهان، مردِ نظامیِ… بیشتر »
   پنجشنبه 9 مرداد 1404نظر دهید »