نُه سال از آن روز می‌گذرد. آن روزی که خسته و نالان، از همه‌ی دنیا به تنگ آمده بودم. روبروی گنبد فیروزه‌ای مسجد جمکران در سکوت سنگین خودم نشسته بودم و با تو درد دل می‌کردم؛ با تو که فکر می‌کردم از من دوری. گاهی هم گله می‌کردم که چرا صدای این دلِ… بیشتر »
   سه شنبه 11 شهریور 1404نظر دهید »
  ساعت، نزدیک دو بعدازظهر است. نشسته‌ام چشم به راهِ پیامِ تلویزیونیِ آقایمان سیدعلی. حالِ معشوقه‌ای را دارم که در انتظار دیدن یار و شنیدنِ طنینِ صدایش بی‌قرار است. به قاب شیشه‌ای تلویزیون خیره می‌شوم. گویی تمامِ بدنم چشم و گوش می‌شوند تا فقط ببینم و… بیشتر »
   شنبه 7 تیر 1404نظر دهید »
    همیشه فکر می‌کردم شب قدر یعنی شب نزول قرآن. ارزش شب قدر را به نزول قرآن می‌دانستم، اما در شب قدری، حرفهایی را از استادی یاد گرفتم که همه‌ی معادلات ذهنم را به هم ریخت. سوره‌ی قدر را تفسیر می‌کرد و می‌گفت: آیا نزول قرآن، شب قدر را شب قدر کرده؟ یا… بیشتر »

موضوعات: مناسبت‌ها
   پنجشنبه 1 اردیبهشت 1401نظر دهید »
  هر کس برای خودش کُنج خلوتی داشت. گوشه‌ای از صحن مسجد نشستم؛ روبروی گنبد فیروزه‌ای. یک سنگ صبور می‌خواستم تا وا کنم عقده‌های دلم را. خسته از همه جا و همه کس شروع کردم به درد و دل. صاحب آن صحن و سرا شد سنگ صبورم.  ـ «خانم؛ خانم! یه دونه فال می‌خری؟ تو… بیشتر »
   جمعه 1 تیر 13976 نظر »