واژهها یکی پس از دیگری در تلاطمند.
ذهنِ من میخواند و او با جوهرهی وجودش مینویسد؛
قلم من.
« ن وَ القَلَمِ وَ مَا یَسطُرُونَ... » *
سوگند به قلم و آنچه که مینویسد ...
قلمی اینچنین مقدس، که آفریدگار هستی بر آن قسم یاد میکند. قلمی که نگارنده معجزه جاودانه پیامبر شد، با نامی جاودانه در میان سوره هایش. قلمی که خداوند با آن آموخت. ** قلمی که تاریخ را به تصویر کشید، از ازل تا به ابد. قلمی مقدس، با رسالتی عظیم.
قلم من، تو بامنی. تو را در میان انگشتانم میفشارم و با تو مینویسم بر قلب سفید کاغذ؛ از خندهها، بغضها، دردها، درمانها، روزمرگیها، هیاهوها، دیروز، فردا، روز، شب، باران، عشق... و از قلم.
ـــــــــــــــــــــــــــ
* سوره قلم/ آیه 1
** « الَّذی عَلَّمَ بِالقَلَمِ » ؛ علق/ آیه 4
کنارِ تنِ خشکیده و چاکچاکش نشسته بودم. تنی که روزی رگِ حیات شهرمان بود. به یاد آب بازیهایِ کودکیم، کنار ساحل زایندهرود. به یاد سنگهای رو آبی که پرتاب میکردیم و سرگرمی همیشگیِمان شده بود. یک استکان چایِ آتیشی، یک کاسه آش داغ... با صدای آب حیات، زندگی جریان داشت...
حال به تو مینگرم که چونان جادهای در کویرِ خشک و بیجان میمانی؛ در گوشهای از این جاده کودکان مشغول توپ بازیاند و پا بر تن بیجان تو میکوبند، امّا تو در خوابی! کمی آن طرفتر، زمینهای تشنه که منتظر آب حیاتند. کشاورزی که چشم به زمینش دوخته و آه میکشد و دستان پینه بسته و خسته او که هزاران حرف در دل نهفته دارد. «مَکینه هایی» که خاموشند و دیگر صدایشان به گوش نمیرسد؛ تنِ بریده درختان گیلاس...
شنیده بودم بحرانِ آب، امّا شنیدن کِی بُوَد مانندِ دیدن. دیـروز آب نداشتیم...
در دل رنجور و خسته پیرمرد کشاورز کور سوی امید، سوسو میزند و در انتظار سالی است که، «مردم در آن باران فراوان یابند ...» *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* « ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ » ـ یوسف/ آیه 49 ـ سپس بعد از آن، سالى فرا مىرسد كه به مردم در آن سال باران مىرسد (و مشكل قحطى تمام مىشود) ودر آن سال مردم (به خاطر وسعت و فراوانى، از ميوهها ودانههاى روغنى) عصاره مىگيرند.
همینطور که در نمایشگاه کتاب قدم می زدم و به دنبال کتابی برای پسرم بودم، یک یار مهربان نظرم را جلب کرد که برای معرفی او به نوشته پشت جلدش بسنده می کنم:
کتاب « نام من قرآن است » آغازی برای آشنایی کودکان با قرآن است و به اصلی ترین پرسشهای آنان درباره ی قرآن پاسخ می دهد. در این اثر ارزنده، قرآن خود سخن می گوید و در ارتباطی نزدیک با کودکان، به معرفی خود می پردازد.
چرا خدا قرآن را فرستاده است؟
فرق قرآن با بقیه کتابهای آسمانی چیست؟
آیا قرآن تا الآن کم و زیاد نشده است؟
قرآن درباره ی چه چیزهایی حرف می زند؟
+ پسر من که عاشق این یار مهربان شد؛ کوچولوی شما هم حتماً عاشقش میشه ( :
روی بیلبورد کنار جاده نوشته شده بود: « ثانیــههایی کــه مجازی از ما میدزدد »
+ مراقب این ثانیـــهها باشیــم، کــــه هرگـــز بر نمیگرددنــــد.
امتحان آخر هم تمام شد. نمیدانم که خوشحال باشم یا ناراحت؛ امّا، ناراحت!
باید خداحافظی کنم! از خانه دوست، از آن جادهی خاکی که چقدر توی این یکسال غُر و لُند کردم؛ «آخه اینم شد جاده!!!»
از حیاطی که مرا یاد حیاط خانه پدربزرگ میانداخت. از گل نرگسی که فصل زمستان، عطر دلانگیزش پُر میکرد هوای دلم را.
از جمع ساده و صمیمی دوستانهمان زنگهای تفریح، روی اِیوان. از فَواطِم، از حدیث، از اُستادهای دوست داشتنیام.
از درخت کُناری که کِنار امامزاده بود، از ساحل دریا، از بارانهایی که سیلاب میشد و راه مدرسه را میبست، از گرمای داغ و سوزان این روزهایش، از...
امروز تمام خاطرات این یکسال را مرور کردم. خوب و بد، تلخ و شیرین... به امید خدا فردا عازمیم به سرایی دیگر. چقدر دل کَندن سخت است.
خـدایا لحظه موعود، وعده شیرین «فَمَن یَمُت یَرَنی»* را لایق چشمان پر از گناه من قرار بده!
ـــــــــــــــــــــــ
*حدیث معروف امیرالمومنینعلیهالسلام به حارثبنهمدان که فرمودند: «يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي...»؛ ای حارث؛ هر کس که بمیرد چه دوست من باشد و چه دشمن، مرا در مواطن چندگانه خواهد دید. هنگام مرگ، نزد صراط، کنار حوض و هنگام تقسیم کردن بهشت و دوزخ» (بحار الأنوار (ط - بيروت)؛ ج6؛ ص180)
<< 1 ... 41 42 43 ...44 ...45 46 47 ...48 ...49 50 51 ... 53 >>