شاید شما هم شبیه من باشید. ایام امتحانات که میشود فکرم همهجا سیر میکند الّا آنجا که باید باشد. یک صفحه که میخوانم، کتاب را از اول به آخر، نوبهی بعد از آخر به اول تورق میکنم.
بیمروت! مگر خواندنشان تمام میشود! همچین کش میآیند... لحظهشماری میکنم کِی امتحان تمام شود تا این کتاب درسی هم برود کُنج کمدِ بالایی، در جوار باقیِ همقطارانش تا دیگر نبینمش!
اما این امتحانِ تهتغاری، چنان در دلم جا خوش کرده که دوست دارم پیاپِی بخوانمش. فیالحال، مسافرِ سفرِ سلوک الی الله شدهام و در خیالاتِ رسیدن به مطلوب و فنا شدن در محبوب به سر میبرم! باشد که این حالم دائمی باشد.
نصیحتهای امتحاننوشت: استاد شجاعی کلام و قلم نافذی دارند. پیشنهاد میکنم حتما سه جلدی مقالات استاد شجاعی را بخوانید.
عاشورا تمام شده بود. قصر ابنزیاد، میزبان اهلبیتِ امام حسین علیهالسلام و اسرا بود؛ آنهم چه میزبانیِ پُر از دردی! میزبانی با سر بریده! میزبانی با زخم زبان!
حضرت زینب سلاماللهعلیها گوشهای از مجلس نشسته بود. ابنزیاد با زبانی طعنهآمیز، خطاب به حضرت زینب سلاماللهعلیها گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟!
حضرت زینب سلاماللهعلیها فرمود: «ما رأیتُ الا جمیلاً؛ جز زیبایی چیز دیگری ندیدم».
در نگاه ظاهری به حادثهی کربلا، مناظرِ زیبا و جمیلی به چشم نمیآید. در یک سو هزاران نفر، انسانهای ظالم و گنهکار صف کشیدهاند که لبها و جگرهایشان تشنهی خون انسان و انسانیت است و در سوی دیگر کمتر از صد مردِ خدا و تعدادی زن و کودکِ مضطرب و نگران در خیمهها، با لبانی تشنه به آب و جگرهایی سوخته...
به راستی زینب سلاماللهعلیها چه دید که فرمود: جز زیبایی چیزی ندیدم!!! استاد عقایدمان همیشه میگفت: برای آنکه چیزی را بهتر بشناسید، از راه نقطهی مخالف و مقابلش بشناسید؛ همان جملهی معروف «تُعرفُ الأشیاءُ بِأضدادِها».
کتاب زیباییها و زشتیهای کربلا، جمع اضداد است، چرا که کربلاء جمع اضداد بود. این کتاب را بخوانید تا پی به سِرِّ جملهی «ما رأیت الا جمیلا» ببرید.
*زیباییها و زشتیهای کربلا؛ به قلم سیدمحمدحسین راجی
برای من نه یک کتابِ خاص، بلکه سیرِ مطالعاتی منظومهی فکری رهبری، نقطهی عطفی بود که به طریقی محسوس، مسیر فکری و نوع نگاه من را به زندگی تغییر داد.
سیری که با طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن شروع شد. کتابی با متنی روان و بطنی بیکران. کتابی که مرا مصممتر کرد برای ادامهی راه. نیمههای راه رسیدم به یکی از دغدغههای مهم رهبری؛ دغدغههای فرهنگی.
آقا میگوید: «این از آن دغدغههاییست که آدمی به خاطر آن، گاهی ممکن است نصف شب هم از خواب بیدار شود و به درگاهِ پرودرگار تضرّع کند».
آقا میگوید: «من دغدغهی سیاست را ندارم. وضع ما در میدان سیاست بسیار خوب است، ما در موضع فعالیتیم و دشمن در موضع انفعال».
آقا میگوید: «در باب اقتصاد، با اینکه غم طبقات ضعیف جامعه را در دل دارم، اما نسبت به آینده امیدوارم».
امّا...!!! امّا؛ آقا میگوید: «احساس نگرانی عمیق در باب فرهنگ دارم».
آقا میگوید: «دشمن ما بعد از سلب امید از ابزارهای نظامی، سیاسی و اقتصادی به ابزارهای فرهنگی پناه آورده است».
چقدر تامل برانگیز!!! امروزِ خودمان را که میبینم، بیشتر از پیش به این اندیشهی عمیقِ رهبری پی میبرم که در چه کارزار سختی قرار داریم. اینکه در هر بحران و حادثهای، دشمن نهایت تلاشش را میکند برای ضربه زدن. امروزِ خودمان را که میبینم، بیشتر از پیش، به ضرورت جهاد تبیین پی میبرم، چرا که آقا دغدغهی فرهنگ را دارند.
فرهنگ یعنی: ذهنیتهای حاکم بر وجود انسان که هدایتگر رفتارهای اوست و به گفتهی رهبری آن عالِم است که میتواند محتوای ذهن انسانی را تبدیل به چیزی کند که از این جسم و از این سختافزارِ موجودِ بشری، یک انسان متعالی، پیشرو و فعال بسازد؛ چرا که «مِدادُ العُلَماءِ اَفضَلُ مِن دِماءِ الشُّهداءِ».
کتاب دغدغههای فرهنگی، کتاب تورق، مزهمزه کردن و سَرسَری رد شدن نیست. دائما مجبوری لابلای کوچهپسکوچههایش بایستی، نفسی عمیق بکشی، گاهی برگردی و به پشتت سرت نگاه کنی و بعد با عزمی استوارتر ادامه دهی...
عذر تقصیر، بابت اطالهی کلام... اگر این کتاب را خواندهاید، که فبها! اگر هم نخوندهاید که فرصت را مغتنم شمرید و خواندنش را از دست ندهید.
مسلما برای هر انتخابی معیارهایی مدنظر است. انتخاب و خرید کتاب هم از این امر مستثنی نیست. دروغ چرا!!! راستش را بخواهید افزون بر محتوا و قلمِ فاخر، رنگ و طرح کتابها برایم خیلی مهم است. به کتابخانهام زیبایی دو چندانی میبخشد.
بگذریم!!! یکسال پیش بود که نام این کتابِ دلربا، بر سر زبانها افتاد. از زیباییِ ظاهرش که بگذریم، نقلِ محتوایِ متفاوت و جذابش، دلمان را آب کرده بود تا اینکه امروز با وصالش، بیقراریمان خاتمه یافت.
و اما حکایتِ حیدر، حکایتِ عاشقانههای مولا علیعلیهالسلام و حضرت زهراسلامالله علیهاست. اینجا خود آقا راوی نُه سال زندگی مشترکشان هستند، با زبانی شیوا، روان و جذاب...
خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
راوی این کتاب با همه فرق میکند. تا خودم نخوانده بودم یا بهتر بگویم! تا ننشسته بودم پای این منبر باورم نمیشد...
تصورش را بکن، در مجلس روضهی امام حسینعلیهالسلام نشستهای و خود امام حسینعلیهالسلام برایت روایتگری کربلاء میکند و روضه میخواند... کافیست سر در گریبان فرو کنی و صدایش را با گوش جان پذیرا باشی. اشکها خودشان سرازیر میشوند...
«حسین از زبان حسین» کتابیست که با انتخابی آگاهانه و با زبان اول شخص، زمانهی امام حسینعلیهالسلام را روایت میکند. این انتخاب، روایت را صمیمی و خواندن کتاب را آسان و روان کرده است.
برای کسب معرفت و شناخت امام حسینعلیهالسلام و زمانهی ایشان این کتاب در بین کتابهایی که مطالعه کردهام، به دلیل سادگی زبان، بسیار روان، شیوا و خوشخوان است.
راوی یعنی امام حسینعلیهالسلام در این کتاب ورودشان به سرزمین کربلاء را اینطور روایت میکند: «روز دوم محرم سال ۶۱ هجری بود که همراه اهلبیت و یارانم وارد سرزمین کربلاء شدیم. از نام آن سرزمین سؤال کردم و با شنیدن نام کربلاء گفتم: خداوندا! به تو پناه میآورم از هر سختی و گرفتاری و به همراهانم توضیح دادم این سرزمین، سرزمین سختی و بلاست. این همان سرزمینی است که کاروان ما در آن فرود میآید. خون ما، در آن ریخته میشود و آرامگاه ما خواهد بود...