مخاطب مجازی من! حتما ضربالمثلِ «کوه به کوه نمیرسه، اما آدم به آدم میرسه» را شنیدهای! بله آدمها یک روز به هم میرسند، با همهی خوبیها و بدیهایی که در حقِّ هم کردهاند؛ هر جایِ دنیا که باشند. حتی من و تویِ مجازی هم یک روز به هم میرسیم. شاید در آیندهای خیلی دور و شاید هم خیلی نزدیک. این یک فرض محال نیست، میگویی نه؟! پس با من همراه شو تا برایت بگویم.
به قول «آقا جانم» دنیا با همهی بُزرگیَش، خیلی کوچک است، چه کسی فکرش را میکرد که من و دوست مجازیم امروز در یک مدرسه، یک کلاس، در کنار هم پایِ درس استاد بنشینیم؛ دوستی که قریبِ یکسال از نوشتههای مجازی شناختَمش، حسش کردم، در ذهن تجَسُمش کردم، با نوشتههایش، همراهِ با او شاد شدم، غمگین شدم و...
دوستِ مجازیِ من امروز شده حقیقی، حقیقیِ حقیقیِ حقیقی، خانمِ حقیقی.
از قضایِ روزگار هر دویِ ما مهمان یک مدرسه شدیم. اوایل فکر میکردم تنها یک تشابه اسمیست، تا اینکه یکی از پستهای دوستِ مجازیم منتخب شبکه شد؛ در نظرات ذیل پست نوشتم: «آیا شما همان خانمِ حقیقی که در مدرسهی ... کلاسِ ... درس میخواند، هستید؟!»
مدیر وبلاگ پاسخ داد: «بله، ایشان ...»
و من نوشتم: «سلام همکلاسی، فردا میبینمت.»
من و خانم حقیقی الآن در کنار هم درس میخوانیم، هم مباحثهای هستیم، درد و دل میکنیم، چای میخوریم ... ما شدیم دو تا دوستِ حقیقـی.
مخاطبِ مجازیِ من! شاید من و شما هم یک روز در دنیای حقیقی به هم برسیم ...
دوست مجازی و حقیقـــی من! کلیک کن
آمدند از پسِ فرسنگها فاصله، با پاهایی تاولزده و خسته، با دلی سوخته از داغِ مصیبتت، با چشمانی آبیاری شده از نمِ اشکِ عزایت، تا تو را بخوانند و به تو سلام دهند. امّا من...! آقا جان! من هم اینجا، از پسِ فرسنگها فاصله، دلِ داغدارم را به سوی تو روانه میکنم، به کنج حرمِ شش گوشهات، تا نام زیبایت را بخوانم. رو به قبله میایستم، چشمانم را میبندم، به رسم ادب، دستم را روی سینه میگذارم، تا تو را سلام دهم.
السَّلامُ عَلی ولِیِّ اللهِ وَ حَبیبِهِ
السَّلامُ عَلی خَلیلِ اللهِ وَ نَجیبِهِ
السَّلامُ عَلی صفِیِّ اللهِ وَ ابنَ صَفیِّهِ
السَّلامُ عَلَی الحُسَینِ المَظلُومِ الشَّهیدِ
السَّلامُ عَلی اَسیرِ الکُرُباتِ وَ قَتیلِ العَبَراتِ ...
آقا جان! به اندازهی همین یک سلام از راه دور پذیرایم باش.
گفت: «شنیده بودم جاذبهی عشق حسین، امّا دیدنِ این جاذبه که چطور میلیون ها نفر را از سراسر جهان به سوی خود کشانده است؛ حال و هوای عجیبی دارد. کاش تو هم همسفرمان بودی و میدیدی که چگونه همه در کنار هم، راهیِ راهی شدهاند که مقصدشان حسین است».
کاش بودم و میدیدم! کاش بودم و میدیدم که چطور قدم به قدم، موکب به موکب میروند تا زیرِ لوایِ حسین علیهالسلام، با ندای «لبیک یا حسین، لبیک یا مهدی» قیام حسینی را به ظهور مهدوی متصل کنند.
در میان سیل جمعیتی که روانه شدهاند به سوی حسین، زمزمهی ظهور شنیده میشود؛ راست میگفت: «اربعینی که مقصدش مهــدی است».
این روزها دلم میخواهد گوشهای بنشینم و غرق شَوَم در عکسها، فیلمها و خاطرات سفر به کربلا...
وقتی که دعوت شدهای و خودت هم نمیدانی! آنوقت که خبر آوردند همه چیز مهیّاست، آمادهی سفر باش! آنقدر غِیرِ منتظره تا به خودت بیایی، میبینی که در حال بستن کولهات هستی و راهی. دلت بیتاب است، بیقرار است. پایِ دلت زودتر از پای تَنَت راهی میشود. پا در مسیر که گذاشتی دیگر خستگی برایت مفهومی ندارد. گاهی عمودها را میشماری، گاه کیلومترها، لحظهها، ثانیهها... کِی به مقصد میرسم؟ قدمقدم میروی تا قدم آخر. به بینالحرمین که میرسی، گویا پا در بهشت خدا گذاشتهای. حضور ملائکی که برایِ زیارت صف کشیدهاند را حس میکنی. مُرَدَدی؛ به کدام طرف بروم؟ میایستی روبری حرم؛ سلام میدهی. دلت میخواهد پلک نزنی؛ فقط بِبینی، امّا اشک امانت را بریده. داخل حـــرم میشوی، شش گوشه را در آغوش میگیری، لَبانت را بر شبکههای ضریح نورانیاش میگذاری از شرابِ طهورِ حُبِّ حُسَین مینوشی آرام میشوی، سیراب میشوی...
آقا جان! دوباره دلم هوای شرابِ طهورِ حرمت را کرده. دعوتم میکنی؟ اربعین نزدیک است؛ نَکُنَد از جاماندگان این قافله باشم؟!
+ عکس مربوط به سفر کربلا زمستان 95
نمیدانم قصهی نخلهای بیسر را شنیدهاید یا نه؟ نخلهایی که اگر زبان باز میکردند، حرفهای زیادی برای گفتن داشتند؛ حرفهایی از جنس مقاومت، ایثار و ایستادگی. نخلهایی که یادگار هشت سال حماسه و نبرد در جبهههای جنگاند؛ سمبلی از مقاومت و پیروزی. نخلهایی که ایستاده مُردند.
قصهی آنهایی که سرشان رفت امّا قولشان نه. آنهایی که برای آزادی وجب به وجب خاکشان به خاک و خون غلطیدند اما سر در برابر دشمن خم نکردند. آنان که درس گرفتهی مکتب عاشورایی بودند و به اطاعت از فرمان امامشان چون نخل ایستادند و ایستادگی کردند.
قصهی شهید همّتها، شهید خرّازیها، شهید جهانآراها ...
حکایت کسانی که آماده در رکاب امامشان بودند، نه حکایت آنهایی که به دنبال افزایش نرخ ارز و دُلارند! نه آنهایی که به دنبال احتکار اجناسند! نه آنهایی که حتی به هموطن خودشان هم رحم نمیکنند! و نه آنهایی که فرار را بر قرار ترجیح میدهند!
قصهی این ایستادگیها هنوز هم ادامه دارد. دفاع از حریم اسلام حدّ و مرز نمیشناسد. هر کجا بدخواهان و دشمنان اسلام به دنبال توطئهاند، مدافعان حریم اسلام و ولایت آمادهاند و مایهی مباهات.
<< 1 ... 15 16 17 ...18 ...19 20 21 ...22 ...23 24 25 ... 28 >>