« زیباترین تکرار | عمو ابراهیم » |
حکایت ما از آنجا شروع شد که امروز را به فردا سپردیم، سپردیم، سپردیم، تا روز قبل از امتحان. برایمان درس عبرت نمیشود که نمیشود!! آدمیزاد است و هزار و یک پیشامد!
به خیال اینکه یک جزوهی چهارده صفحهایست، قد و قامتی ندارد، شاخش را میشکنیم!
اما؛ وصف ما و این جزوهی به ظاهر کم حجم، شد مَثَل همان «فلفل نبین چه ریزه ...»!!!
خروسخوان شروع کردم به دست و پنجه نرم کردن با این جزوهی چهارده صفحهای. معده دردمان هم که مزید بر مشقت درس خواندن شده بود. نمیدانم از معده دردمان بود یا مغزمان یاری نمیداد یا اینکه کلماتش غامض و پیچیده بود!
مثلا؛ جزوهی «سادهنویسی و زیبا نویسی» بود! پرهیز از ابهام و پیچیدگی و سردرگمی ...!
گاه گاهی باید به فرهنگ لغت مراجعه میکردم، تا شاید از معنا و مفهوم برخی کلمات چیزی عایدم شود!
فیالحال من شدهام مغلوب این جزوهی کم حجم و پر محتوا! از کل این محتوا تنها یک بند طلایی، به خاطرمان مانده است که لازم دیدم شما را هم به فیض برسانم!
«نخستین و مهمترین شرط زیبا نویسی، رعایت روانی و سادگیست. سادگی در اینجا به معنای زلالیست. نوشته باید مثل آب سرچشمه زلال و روان باشد، بطوریکه بتوان ریگهای کف آن را هم دید. این زلالی به آب جلوه میدهد و آن را در چشم هر رهگذری زیبا میسازد. همین زیباییست که سبب میشود رهگذران کنار چشمه بنشینند و سپس دست در آن فرو برند و جرعهای بنوشند.»
من که نتوانستم از آب این سرچشمه بنوشم! خُب احسن این بود، که این شرط را در جزوهی مزبور نیز، رعایت میکردید. شاید هم؛ مشکل از گیرنده باشد، نه فرستنده!!!
فرم در حال بارگذاری ...