بچه‌ها با بازی و بدو بدو کردن موکب را روی سرشان گذاشته بودند. هر از گاهی هم لابلایِ بازیگوشیِ‌شان، دست و پایی را لِه می‌کردند. گرمای هوا و سر و صدای بچه‌ها، زوّار در حال استراحت را کلافه کرده بود. از گرما خوابم نمی‌برد. جعبه‌هایِ خالیِ قرص و کپسول‌هایِ… بیشتر »
   شنبه 11 شهریور 1402نظر دهید »
  از آن بچه‌هایی بود که اگر می‌گفتی این یک قدم راه را پیاده می‌رویم کلی غرولند می‌کرد و بهانه‌ی گرم است و خسته می‌شوم و حال ندارم را می‌آورد. همین روحیاتش ما را برای سفر اربعین مردد کرده بود. هر چند که خودش خیلی‌خیلی مصمم بود. من و پدرش تصمیم گرفتیم… بیشتر »
   یکشنبه 29 مرداد 1402نظر دهید »
  می‌گفت: ”اربعین به کربلا نروید؛ که اسیر می‌شوید در جاده‌ای که تمام هوش و حواستان و مهمتر از همه دلتان را جا می‌گذارید“. حکایت، حکایتِ همین دل است؛ دل‌هایی که جاماند. دل‌هایی که امروز تنگ‌تر از همیشه شده است. سالِ گذشته که فارغ از هیاهوی این دنیایِ… بیشتر »
   پنجشنبه 27 شهریور 13999 نظر »

1 2