میخواهم از علی بگویم، امّا سخن از علی گفتن آسان نیست.
سلام بر امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام
سلام بر قرآنِ ناطق
سلام بر دینِ تحریف ناپذیرِ خدا
سلام بر آن روزی که ندای جبرئیل تمامی گستره آسمان را فرا گرفت: «ای پیامبر رسالتت را کامل کن»*
چشمانتان را باز کنید و خوب بنگرید؛ دستانِ علی در دستان پیامبر است.
خوب گوش کنید؛ بانگ «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ» را میشنوید؟
بشتابید برای بیعت با او
برای میثاقی استوار
امّا،
چه شد که پیمان شکستند؟!
چه شد که دین خدا را تحریف کردند؟!
چه شد که خلافتش را غصب کردند؟!
چه شد که علی تنها شد؟!
چه شد که علی سکوت کرد؟! 25 سال سکوت دردآور!
شاید که نه، قطعاً علی را نشناختند، که:
«عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»
مراقب باشیم و بر عهد و پیمان خود استوار. علی زمانه را تنها نگذاریم.
* يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ
اى پيامبر، آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى رسالتش را به انجام نرساندهاى. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مىدارد. بیگمان، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند. (مائده/ آیه 67)
به سرمان زد برایِ کمی هواخوری و پیادهروی به پارک نزدیک خانهمان برویم و اندکی قدم بزنیم؛ یکی از همین شبها که نسیم خُنکی هم میوزید. همانطور که در حال پیادهروی بودیم، صدای بوق بوق ماشینها و ترقه، که نه! چیزی شبیه بُمب هم از دور به گوش میرسید! بله یک کاروان عروسکِشان شاید هم یک «کارناوال» در حال نزدیک شدن به ما بودند. در چشم بر هم زدنی خیابان و میدان روبروی پارک پُر شد از ماشینهای بدرقه کننده عروس خانم؛
کمی توقّف...
به گمانم ادامه مجلس عروسی در این مکان بود، شاید هم این جزئی از تشریفات مجالس عروسی امروزیست! صدای گوشخراشِ ترقه و بوق بوق ماشینها و موسیقیِشان به یک طرف، رُخِ زیبای عروس خانم هم به یک طرف. از خُرد تا کلان، مونث تا مذکر، همه و همه راجع به آرایشش صحبت میکردند و اظهار نظر داشتند! رقاصیِشان در خیابان را کجای دلم بگذارم؟! راهبندان را هم که دیگر نگویید و نپرسید، چنان ترافیکی شده بود...
نگاهمان به نگاه عروس خانم گره خورد، ناخودآگاهش گفت: «خواهر، بد نگاه نکن، همین یک شب است!» بله از همین یک شبهایی که هزار شب نمیشود! خواستیم سرمان را پایین بیندازیم و به راهمان ادامه دهیم که با ترقهای کنار پایِمان، مهمانمان کردند. چنان صدای مهیبی داشت که بیاختیار از اعماق وجودِمان فریادی کشیدیم. از خِیر پیادهروی گذشتیم و با هوایی خورده و نخورده به خانه پناه آوردیم!
به فکر همین یک شب بودم که هزار شب نمیشود! ازدواج یک سُنت الهی و امری بسیار مقدّس است. این سنت الهی از دیر باز در میان ما ایرانیان با آداب و رسوم سنتیِ خاصی همراه شده، که جلوه زیبایی به این امر مقدّس بخشیده است. امّا غافل از اینکه، این آداب و رسوم قدیمی، امروزه در کنار مُدرنیته، جای خود را به فرهنگهای غلط و غیر اسلامی داده است. همین عروسکشان، که همراه شده با بیعفتی و شهروندآزاری؛ زمان و مکان هم برایِشان فرقی نمیکند؛ به اسم شادی هر عملی را مرتکب میشوند. شادی همراه با گناه و معصیت، همراه با آزار و اذیت دیگران، همراه با لهو و لعب... اصلاً معیارهای شادی اسلامی فراموش شده است! اگر با صدایِ مهیبِ ترکیدن ترقه، شخص بیماری، حالش وخیمتر شود! اگر ماشین آتشنشانی و یا آمبولانسی، پشت راهبندانِ این کاروان شادی، فقط برای لحظهای دیرتر به محل ماموریت خود برسند! اگر... این عروسکِشان است یا شهروندکُشان؟! هیچ کس مخالف شادی نیست، حتی در دین اسلام هم بر آن توصیه شده است. امّا بهتر نیست که این شادیها کنترل شده و با آداب و شرایط خودش باشد!؟
فیتیله چراغ را خاموش کردیم تا قدری آسوده بیارامیم، هنوز چشممان گرم نشده بود که با صدای ترقهای...
عزیزی نوشته بود: «مدّتی است فراموش کردهایم از تو بنویسیم!»
نمیدانم، شاید درگیر روزمرگیها و مشغلههایمان شدهایم، امّا این دلیلی برای فراموشی نیست،
حال میخواهم برای تو بنویسم...
ادامـه »
امشب، در آسمانها هلهله و جشن و پایکوبیست
امشب، نوبت عاشقی و دلدادگی علیست
امشب، علی برای فاطمه و فاطمه برای علیست
امشب، نورٌ علیَ نور، شبِ ازدواج فاطمه و علیست
عشق به عشق ، " دریا به دریا " رسید
" لولوء و مرجان " ، یازده نور آسمانی رسید
پ. ن : "دریا به دریا" مصداق آیه «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیانِ» (الرحمن/ آیه19) . در روایتی از امام صادقعلیهالسلام در تفسیر این آیه نقل شده است : "علی و فاطمه دو دریای عمیقند که هیچ یک بر دیگری تجاوز نمیکند و از این دو دریا لولوء و مرجان (و یَخْرُجُ مِنْهُما اللّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ ـ الرحمن/ آیه 22) یعنی امام حسن و امام حسینعلیهالسلام خارج شدهاند. (تفسیر نمونه، ج ۲۳، ص 133)
هر وقت اسبابکشی داریم کُل خانه به یک طرف، اتاق دخترم هم به یک طرف! آنقدر خِرت و پِرت دارد که لابلایشان گم میشوی!
ـ زهرا، اینا رو دیگه برای چی نگه داشتی، بندازشون دور.
ـ نه مامان! مال خودمه دوستشون دارم!
مال خودمـه!؟ یک دفعه یادم افتاد به یکی از کتابهایی که خوانده بودم؛
«سلام خدای خوبم»*
و خدایی که در این نزدیکیست.
- اینو دیگه واسه چی نگه داشتی، تو که بهش احتیاج نداری؟
آره میدونم، آخه ازش خوشم میاد، برای دل خودمه.
خوش بهحال اونایی که خدا اینجوری میخوادشون.
«وَاصطَنَعتُکَ لِنَفسی» (طه/۴۱)؛ تو را برای خودم آفریدم.
ــــــــــــــ
پ. ن: این کتاب برداشت های شخصی نویسنده از آیات قرآن است، با زبانی بسیار ساده، دلنشین و خودمانی.
* کتاب سلام خدای خوبم، حسین ثروتی، دفتر نشر معارف، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، موضوع: نکتهگوییها و گزینهگوییها درباره قرآن.