« نجابت چشم‌هااز بمب‌گذاری تا خواستگاری! »

 

 

امشب، آخرین شبِ مهمانی من در حرم امام رضا علیه‌السلام است. ساعت از نیمه‌ی شب گذشته است. هوای رواق امام، پُر از بوی عطر و دعاست. ذکرشمارم را به دست گرفته‌ام. لب‌هایم زمزمه می‌کند. نفس‌هایم از پس هر ذکر، گرم‌تر از قبل می‌شود.

 

ناگهان ولوله‌ شد. سکوت رواق را اذانِ «لااله‌الا‌الله» شکست. پیکر شهیدی را آوردند. شهیدی جوان از خاک‌های داغ وطن به اسم «مدافع وطن». از آنجایی که دشمن، زوزه‌کشان حمله آورده بود و آتش بی‌امانش را بر پیکر مردان خدا ریخته بود.

 

دعاهای شبانه‌ام با صدای لرزان مداحی در هم آمیخت. ذکر لب‌هایم، به شعار «مرگ بر آمریکا» «مرگ بر اسرائیل»، تبدیل شد. در این حریم ملکوتی، توّلی و تبری را نه با کلام، که با عمق جان حس کردم. همان عقیده‌ی همیشگی ما که با خون شهیدان نوشته و با اشکِ عاشقان، تلاوت شد؛ «هر که لا‌اله‌الا‌الله می‌گوید، باید مرگ بر طاغوت بگوید».

 

شب به سحر رسیده است. پیکر شهید حالا در آغوشِ حرم است. مثل کودکی که پس از سال‌ها به آغوش مادر بازگشته باشد. اما، جمعیت همچنان ایستاده است. با چشمانی خیس و دلی پُرشور، منتظر طلوع خورشیدی که وعده‌اش را داده‌اند. خورشیدی که روزی از پسِ این شب‌های تاریک خواهد تابید.

 

   جمعه 20 تیر 1404


فرم در حال بارگذاری ...