عقربه‌های ساعت دیواری روی یازده و سی دقیقه جامانده بود. اعظم خانم با نوک انگشتانش، شیشه‌ی ساعت را لمس کرد: «همین ساعت... دقیقاً همین موقع بود که رفت و من نفهمیدم که آخرین دیدارمان است. در تاریکی شب، فقط سایه‌اش روی دیوار مانده بود؛ سایه‌ای که داشت… بیشتر »
   جمعه 27 تیر 1404نظر دهید »
    امشب، آخرین شبِ مهمانی من در حرم امام رضا علیه‌السلام است. ساعت از نیمه‌ی شب گذشته است. هوای رواق امام، پُر از بوی عطر و دعاست. ذکرشمارم را به دست گرفته‌ام. لب‌هایم زمزمه می‌کند. نفس‌هایم از پس هر ذکر، گرم‌تر از قبل می‌شود.   ناگهان ولوله‌ شد. سکوت… بیشتر »
   جمعه 20 تیر 1404نظر دهید »
    روضه‌خوان فریاد می‌زند: «امشب، شب عبدالله‌بن‌حسن است. نوجوان‌های محله! باید برای عبدالله سنگ تمام بگذارید.»   پرچم «لبیک یا حسین»، مثل خیمه‌ای از نور که هر عاشقی را به پناه می‌خواند، روی سقف کشیده شده است. نوجوان‌ها زیر سایه‌ی پرچم جمع می‌شوند؛ گویا… بیشتر »
   سه شنبه 10 تیر 1404نظر دهید »
    پخش زنده را باز می‌کنم. خودم را در میان سیل جمعیت و نزدیک پیکر شهدا می‌بینم. انگار نه انگار که از پشت شیشه‌ی بی‌روح موبایل به تماشا نشسته‌ام. صدای روضه‌خوان از بلندگوهای موبایل بیرون می‌زند، اما این روزها، روضه‌ها را نه مداحان که چشم‌های بی‌تاب ما… بیشتر »
   یکشنبه 8 تیر 1404نظر دهید »