گفت: «شنیده بودم جاذبهی عشق حسین، امّا دیدنِ این جاذبه که چطور میلیون ها نفر را از سراسر جهان به سوی خود کشانده است؛ حال و هوای عجیبی دارد. کاش تو هم همسفرمان بودی و میدیدی که چگونه همه در کنار هم، راهیِ راهی شدهاند که مقصدشان حسین است».
کاش بودم و میدیدم! کاش بودم و میدیدم که چطور قدم به قدم، موکب به موکب میروند تا زیرِ لوایِ حسین علیهالسلام، با ندای «لبیک یا حسین، لبیک یا مهدی» قیام حسینی را به ظهور مهدوی متصل کنند.
در میان سیل جمعیتی که روانه شدهاند به سوی حسین، زمزمهی ظهور شنیده میشود؛ راست میگفت: «اربعینی که مقصدش مهــدی است».
این روزها دلم میخواهد گوشهای بنشینم و غرق شَوَم در عکسها، فیلمها و خاطرات سفر به کربلا...
وقتی که دعوت شدهای و خودت هم نمیدانی! آنوقت که خبر آوردند همه چیز مهیّاست، آمادهی سفر باش! آنقدر غِیرِ منتظره تا به خودت بیایی، میبینی که در حال بستن کولهات هستی و راهی. دلت بیتاب است، بیقرار است. پایِ دلت زودتر از پای تَنَت راهی میشود. پا در مسیر که گذاشتی دیگر خستگی برایت مفهومی ندارد. گاهی عمودها را میشماری، گاه کیلومترها، لحظهها، ثانیهها... کِی به مقصد میرسم؟ قدمقدم میروی تا قدم آخر. به بینالحرمین که میرسی، گویا پا در بهشت خدا گذاشتهای. حضور ملائکی که برایِ زیارت صف کشیدهاند را حس میکنی. مُرَدَدی؛ به کدام طرف بروم؟ میایستی روبری حرم؛ سلام میدهی. دلت میخواهد پلک نزنی؛ فقط بِبینی، امّا اشک امانت را بریده. داخل حـــرم میشوی، شش گوشه را در آغوش میگیری، لَبانت را بر شبکههای ضریح نورانیاش میگذاری از شرابِ طهورِ حُبِّ حُسَین مینوشی آرام میشوی، سیراب میشوی...
آقا جان! دوباره دلم هوای شرابِ طهورِ حرمت را کرده. دعوتم میکنی؟ اربعین نزدیک است؛ نَکُنَد از جاماندگان این قافله باشم؟!
+ عکس مربوط به سفر کربلا زمستان 95
وقتی که «دیوان حافظ» را خواست برایِ حافظ خوانیِ زنگ ادبیات، بیدرنگ به یادِ قدیمترها اُفتادم، «یادش بخیر» شب یلدا و حافظ خوانی پدربزرگ...
او میخواند و من غرق در خاطرات گذشته؛ وقتی که نیّت میکردیم و پدربزرگ تفألی به دیوان حافظ میزد. شگفتا! که از حالِ دلِمان خبر داشت. ناخودآگاهِ ذهن و زبانِمان را میخواند. هر کدام به فراخور حالمان گوشهای از اشعارش را میگرفتیم.
به یادِ گذشته تفألی به حافظ میزنم و فالش را میخوانم. آشنایی قریبی در اشعارش نهفته است. پس از گُذرِ قرنها هنوز هم اشعارش تازگی و زندگی خودشان را دارند. حافظی که خواندن قرآن را مایهی افتخار میدانسته و اشعارش الهام گرفته از مفاهیم گرانقدر "قرآن" است. اشعاری نغز، سرشار از عشق و رندی و عرفان. بیشک سِرِّ «لسانالغیب» بودنش در همین قرابت و نزدیکی به قرآن بوده است.
نیّت میکند... کتاب را باز میکنم، به دنبال آن بیتِ طلاییست، میرسد به:
«از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دَوّار بماند»
و چه چیزی بالاتر از عشق، عشقی که میماند و معجزه میکند؛ عشقِ مادر و فرزند، عشق به پدر و مادر، عشق به همسر... و عشق به آن عشقِ حقیقی، عشق به "خدا".
<< 1 ... 26 27 28 ...29 ...30 31 32 ...33 ...34 35 36 ... 46 >>