«بیتفاوتها سقوط میکنند!!!»*
خواستم بیتفاوت از کنارش بگذرم، امّا ترس از سقوط به یکباره مرا هُل داد میان «اجتماع عظیم عاشوراییان» تا بدانم قصّه چیست؟ قصّه، قصّهای بود دیرینه و آشنا. عدّهای به دنبال برافراشته شدن پرچم سبزِ عدالت بودند، عدّهای به دنبال دِرهم و دینار و مُلک و پادشاهی، عدّهای هم بیتفاوت!
چرا بیتفاوتید؟! پهنای آسمانها و زمین پُر شده از ندای «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی»
ـ [آخر به من و شما چه دَخلی دارد؟ جنگیست میان دو حِزب، یک طرف حسینیان و یک طرف یزیدیان. یک طرف پیروزِ میدان و یک طرف... چه فرقی به حالِ من و شُما دارد؟]
لبیکگویان چه اندکند! اگر بیتفاوت نبودید، اگر به نِدای «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی» امام لبیک میگفتید، شاید تاریخ جور دیگری رقم میخورد.
امّا، قصّهی این بیتفاوتیها بر میگردد به خیلی پیشتر، به زیر سایبانِ سقیفه. «قُتِلَ الحُسَینُ یَومَ السَّقِیفَه».
اگر سقیفه نبود، اگر بیتفاوتی عدّهای نبود، اگر...
قیام امام حسینعلیهالسلام برایِ آن بود که نسبت به دینش، اعتقاداتش، امور مسلمین، ظلم و ستم... بیتفاوت نبود.
چرا بیتفاوت شُدید؟ چرا رنگ حسینی نگرفتید؟
امّا، بیتفاوتها سقوط کردند؛ پایانِ قصّه آنهایی ماندند که نسبت به امام حسین بیتفاوت نبودند، آن کاشیای بر رویِ دیوار ماند که نقش و طرح حسینی به خود گرفت...
قصّهی این بیتفاوتیها هنوز هم ادامه دارد، دُور و بَرِمان را که خوب نگاه کنیم این بیتفاوتیها را میبینیم! بیتفاوتی نسبت به مشکلات مردم، نسبت به مسائل روزِ جامعه... عدّهای تغییر مسیر دادهاند!
مراقب این بیتفاوتیها باشیم!
* شعار مجموعه فرهنگی عاشوراییان، ویژه برنامه سوگواری اباعبداللهالحسین (علیه السلام)، در « اجتماع عظیم عاشوراییان » از شب اول دهه محرم الحرام، اصفهان، خیابان سجاد روبروی گلستان شهدا
جوازِ ورودش از خود گذشتن بود، از دنیا گذشتن، از هوا و هوس گذشتن، خالی شدن از همهی تعلقات، که اگر چنین نبود، رفیق نیمه راه میشدند.
دانشگاهی در سالِ 61 هـ. ق به نام کربلا.
انسانیت، ایثار و شجاعت را باید در این دانشگاه آموخت. آنجا که باید در آتشِ عطش بسوزی تا حسینی شوی، تا به خدا برسی. آنجا که لحظهای درنگ، افسوسی میشود در نهانخانهی ذهن و قلبت که چرا از جاماندگان قافله کربلا بودم؟!
لحظهای درنگ جایز نیست! این فرصت طلایی را از دست ندهیم. حسینی شویم، کربلایی شویم ... پا در رکاب مولایمان باشیم ...
«لبیک یا حسین ... لبیک یا مهدی»
«دیگه چه خبر؟ یکی خوشحال و یکی ناراحت، یکی خندون و یکی گریون...»
عجب دنیاییست!
این طرف بار سفر را بستهاند به قصد دریای همدلی، دو کبوتر عاشق میروند برای ساختن لانهی عشقشان.
خبر آمد کمی آن طرفتر بار سفر را بست برای سفری ابدی ...
این طرف هیاهوی عروسی و جشن و شادی، آن طرف شیون و گریه و زاری.
این طرف آغاز و آن طرف پایان، امّا نه! هم پایان و هم آغاز.
عجب دنیاییست، تا بوده رسم روزگار این بوده!
ایکاش آخر همهی سفرها چیزی جز عاقبت به خیری نباشه.
سفرتان به خیر.
میخواهم از علی بگویم، امّا سخن از علی گفتن آسان نیست.
سلام بر امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام
سلام بر قرآنِ ناطق
سلام بر دینِ تحریف ناپذیرِ خدا
سلام بر آن روزی که ندای جبرئیل تمامی گستره آسمان را فرا گرفت: «ای پیامبر رسالتت را کامل کن»*
چشمانتان را باز کنید و خوب بنگرید؛ دستانِ علی در دستان پیامبر است.
خوب گوش کنید؛ بانگ «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ» را میشنوید؟
بشتابید برای بیعت با او
برای میثاقی استوار
امّا،
چه شد که پیمان شکستند؟!
چه شد که دین خدا را تحریف کردند؟!
چه شد که خلافتش را غصب کردند؟!
چه شد که علی تنها شد؟!
چه شد که علی سکوت کرد؟! 25 سال سکوت دردآور!
شاید که نه، قطعاً علی را نشناختند، که:
«عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»
مراقب باشیم و بر عهد و پیمان خود استوار. علی زمانه را تنها نگذاریم.
* يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ
اى پيامبر، آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى رسالتش را به انجام نرساندهاى. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مىدارد. بیگمان، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند. (مائده/ آیه 67)
به سرمان زد برایِ کمی هواخوری و پیادهروی به پارک نزدیک خانهمان برویم و اندکی قدم بزنیم؛ یکی از همین شبها که نسیم خُنکی هم میوزید. همانطور که در حال پیادهروی بودیم، صدای بوق بوق ماشینها و ترقه، که نه! چیزی شبیه بُمب هم از دور به گوش میرسید! بله یک کاروان عروسکِشان شاید هم یک «کارناوال» در حال نزدیک شدن به ما بودند. در چشم بر هم زدنی خیابان و میدان روبروی پارک پُر شد از ماشینهای بدرقه کننده عروس خانم؛
کمی توقّف...
به گمانم ادامه مجلس عروسی در این مکان بود، شاید هم این جزئی از تشریفات مجالس عروسی امروزیست! صدای گوشخراشِ ترقه و بوق بوق ماشینها و موسیقیِشان به یک طرف، رُخِ زیبای عروس خانم هم به یک طرف. از خُرد تا کلان، مونث تا مذکر، همه و همه راجع به آرایشش صحبت میکردند و اظهار نظر داشتند! رقاصیِشان در خیابان را کجای دلم بگذارم؟! راهبندان را هم که دیگر نگویید و نپرسید، چنان ترافیکی شده بود...
نگاهمان به نگاه عروس خانم گره خورد، ناخودآگاهش گفت: «خواهر، بد نگاه نکن، همین یک شب است!» بله از همین یک شبهایی که هزار شب نمیشود! خواستیم سرمان را پایین بیندازیم و به راهمان ادامه دهیم که با ترقهای کنار پایِمان، مهمانمان کردند. چنان صدای مهیبی داشت که بیاختیار از اعماق وجودِمان فریادی کشیدیم. از خِیر پیادهروی گذشتیم و با هوایی خورده و نخورده به خانه پناه آوردیم!
به فکر همین یک شب بودم که هزار شب نمیشود! ازدواج یک سُنت الهی و امری بسیار مقدّس است. این سنت الهی از دیر باز در میان ما ایرانیان با آداب و رسوم سنتیِ خاصی همراه شده، که جلوه زیبایی به این امر مقدّس بخشیده است. امّا غافل از اینکه، این آداب و رسوم قدیمی، امروزه در کنار مُدرنیته، جای خود را به فرهنگهای غلط و غیر اسلامی داده است. همین عروسکشان، که همراه شده با بیعفتی و شهروندآزاری؛ زمان و مکان هم برایِشان فرقی نمیکند؛ به اسم شادی هر عملی را مرتکب میشوند. شادی همراه با گناه و معصیت، همراه با آزار و اذیت دیگران، همراه با لهو و لعب... اصلاً معیارهای شادی اسلامی فراموش شده است! اگر با صدایِ مهیبِ ترکیدن ترقه، شخص بیماری، حالش وخیمتر شود! اگر ماشین آتشنشانی و یا آمبولانسی، پشت راهبندانِ این کاروان شادی، فقط برای لحظهای دیرتر به محل ماموریت خود برسند! اگر... این عروسکِشان است یا شهروندکُشان؟! هیچ کس مخالف شادی نیست، حتی در دین اسلام هم بر آن توصیه شده است. امّا بهتر نیست که این شادیها کنترل شده و با آداب و شرایط خودش باشد!؟
فیتیله چراغ را خاموش کردیم تا قدری آسوده بیارامیم، هنوز چشممان گرم نشده بود که با صدای ترقهای...
<< 1 ... 16 17 18 ...19 ...20 21 22 ...23 ...24 25 26 ... 28 >>