«أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَه...»
منم آن جاهل نادانی که از خوان دانشت مرا تمتع بخشیدی ...
خدوندا، تو دریای بیکران علم و دانشی و من قطره کوچکی از این دریا.
تو آموزگار واقعی همه انسانهایی و علمت را بوسیله قرآنت، پیامبرت، امامانت و ... به ما ارزانی داشتی و به
مصداق "مِنَ الظُّلُماتِ إلَی النُّور" از تاریکیِ جهل و نادانی به روشناییِ علم و دانش رهمنون کردی.
باشد که این قطره لیاقت رسیدن به دریا را داشته باشد و بتواند شکر این نعمت الهی را بجا آورد.
فراز دوازدهم از دعای ابوحمـزه ثمالی
رمضـان به نیمـه رسیـد...
بدر ماه رمضان، خجسته مولود رمضان، از پس ابرهای رحمت، شروع به درخشیـدن کرد .
ای تنـهاترین مــولود رمضان، نام زیبایت زینتبخش همه خوبیهاست...
به یُمن قدمت جای جای شهرمان، جشن و پایکوبیست...
گوشهای سفره اطعام و اکرام یتیم...
گوشهای جشن گلریزان است...
ای سرچشمه کرامت و بخشش، منم گدای در خانه تو...
مستمندم، مستمندم ...
به کرامتت مرا سیراب کن...
امام خوبیها، حسن جان، تولدت مبارک ...
تقدیم بـه امام حسن مجتبـی (علیه السلام)
باغبانی بذر گلی را درون گلدان کوچکی با عشق، کاشت و مراقبت کرد.
تا اینکه روزی... جوانهای از دل خاک بیرون زد. جوانهای نحیف که نیازمند آب بود و غذا و نور خورشید...
آفتهایی جوانه را تهدید می کرد...
باغبان با تمام وجود مراقب او بود... جوانه ریشه در خاک دوانید و تبدیل به گلی زیبا شد.
دیگر گلدان برای گل تنگ بود... باغبان گل را درون باغچه کاشت...
ولی باز هم گل نیازمند مراقبت باغبان بود...
خدای مهربانم، من آن گلم و تو باغبان من...
تو با تمام عشقـ♥ـت مراقب من بودی و به من روزی دادی؛ از زمانی که نطفهای ناچیز بودم تا به اکنون...
هر آنچه نیاز داشتم به تو روی آوردم و تو نیازم را به لطف و جود و کرمت برآوردی...
هرچند که من بندهای ناشکر و خطاکار بودم اما تو در همه حال پذیرای من بودی و مرا دست خالی از در خانهات بازنگرداندی...
حتی اگر از گلدان تنگ دنیا، به باغچه بزرگ و ابدی آخرت سفر کنم باز هم به تو نیازمندم...
پس خداوندا !!! این بنده ضعیف و حقیرت را دریاب...
«اِلـهی رَبَّیتَنی فی نِعَمِکَ وَ اِحْسانِکَ صَغیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمی کَبیراً...»
خدایا به نعمت و احسانت پرورشم دادی در دوران کودکی، و شهرت دادی مرا در بزرگیم...
فـــراز نهـــم از دعـــای ابوحمــــزه
«وَانَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ المَسافَةِ»
آنکه به سوی تو کوچ میکند مسافتش چه نزدیک است...!!!
زمستان گذشته سفر کربلا قسمتم شد. دو چمدان بزرگ را پر کردم از وسایلی که میخواستم همراهم ببرم. رسیدیم کربلا... جایی که اتوبوس مسافرها را پیاده کرد، با هتل کمی فاصله داشت. هوا به شدت سرد بود و باران شدیدی میآمد. با دو چمدان و یک کیف دستی حرکت کردم به سمت هتل. کوچهها شلوغ بودند و تنگ و باریک و پر از چاله چوله. چمدانها و لباسهایم پر از گِل شده بودند. رسیدم به بازرسی اول، باید چمدانها را باز میکردم تا بازرسی کنند ... همینطور بازرسی دوم و سوم ... خیلی خسته شده بودم، از یک طرف سنگینی چمدانها و از طرف دیگر معطل شدنم برای بازرسی میان آن همه شلوغی و ازدحام.... همه اینها باعث شده بود که راه طولانی بشود و خستگی مضاعف.
بله سنگینی بار گناه هم اینگونه است.
نگاه میکردم به بعضی از همسفرهایم که با بار سبک و مختصری آمده بودند و سریع از بازرسیها رد میشدند. یاد حرف همسرم افتادم که گفته بود وسایل ضروری را با خودت بردار... ای کاش به حرفش گوش کرده بودم...
ما چقدر به حرف معبودمان گوش دادهایم؟!! کولهبار سفر ابدیمان راچگونه بستهایم؟!!!
✅ وقتی انسان روی اعمالش مراقبت داشته باشد و گناه نکند هیچ چیزی روی دوشش سنگینی نمیکند و میتواند سبکبال به سمت معبودش پرواز کند و راه رسیدن به خدا برایش نزدیک میشود، همانطور که خداوند فرموده است: " فإنی قریب "