« زردِ پُررنگ | بیبهانه تو را میخواهد! » |
مخاطب مجازی من! حتما ضربالمثلِ «کوه به کوه نمیرسه، اما آدم به آدم میرسه» را شنیدهای! بله آدمها یک روز به هم میرسند، با همهی خوبیها و بدیهایی که در حقِّ هم کردهاند؛ هر جایِ دنیا که باشند. حتی من و تویِ مجازی هم یک روز به هم میرسیم. شاید در آیندهای خیلی دور و شاید هم خیلی نزدیک. این یک فرض محال نیست، میگویی نه؟! پس با من همراه شو تا برایت بگویم.
به قول «آقا جانم» دنیا با همهی بُزرگیَش، خیلی کوچک است، چه کسی فکرش را میکرد که من و دوست مجازیم امروز در یک مدرسه، یک کلاس، در کنار هم پایِ درس استاد بنشینیم؛ دوستی که قریبِ یکسال از نوشتههای مجازی شناختَمش، حسش کردم، در ذهن تجَسُمش کردم، با نوشتههایش، همراهِ با او شاد شدم، غمگین شدم و...
دوستِ مجازیِ من امروز شده حقیقی، حقیقیِ حقیقیِ حقیقی، خانمِ حقیقی.
از قضایِ روزگار هر دویِ ما مهمان یک مدرسه شدیم. اوایل فکر میکردم تنها یک تشابه اسمیست، تا اینکه یکی از پستهای دوستِ مجازیم منتخب شبکه شد؛ در نظرات ذیل پست نوشتم: «آیا شما همان خانمِ حقیقی که در مدرسهی ... کلاسِ ... درس میخواند، هستید؟!»
مدیر وبلاگ پاسخ داد: «بله، ایشان ...»
و من نوشتم: «سلام همکلاسی، فردا میبینمت.»
من و خانم حقیقی الآن در کنار هم درس میخوانیم، هم مباحثهای هستیم، درد و دل میکنیم، چای میخوریم ... ما شدیم دو تا دوستِ حقیقـی.
مخاطبِ مجازیِ من! شاید من و شما هم یک روز در دنیای حقیقی به هم برسیم ...
دوست مجازی و حقیقـــی من! کلیک کن
فرم در حال بارگذاری ...