صبحِ روزِ اولِ اعتکاف تا چشمانش را باز کرد گفت: «خانم چه ویوی قشنگی را برای استراحتمون انتخاب کردید... ممنونم که ما را اوردید اعتکاف...». بغلش کردم و گفتم: همهی کسانیکه اینجا هستند باید ممنوندار امام خمینی (ره)، رهبر عزیزمان سیدعلی، شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی، شهدای مدافع حرم و حاج قاسم باشیم. که اگر اینها نبودند، اگر استقامت و از خودگذشتگی اینها نبود، هیچکدام از ما اینجا نبودیم. حالا نوبت شماهاست که با خودسازی تو این سه روز، گامی در جهت تشکیل حکومت جهانی مهدوی بردارید تا پرچم انقلاب به سلامت به دست صاحب اصلیاش آقا امام زمان عج برسد.
امشب که مشغول بستن کولهی مراسم اعتکافم، حال و هوای زمانی را دارم که برای سفر اربعین آماده میشدم... چشمام بارونی شده و دلم هوایی... آقا جانم! تو این شب زیارتیت حال دلم را خریدار باش و خیلی زود، منِ روسیاه را بطلب.
در حالِ نصبِ تراکتِ اول بودم که یکی از دانشآموزان گفت: «خانم، چی شده؟! مدرسه قاطی کرده، دارید شعارِ زن زندگی میزنید؟! بالاخره شماها هم به هوش اومدید؟!»
گفتم: «بله دیگه! ما هم گفتیم شعار بنویسیم! این مذهبیها چی میگن برا خودشون! حرف فقط، حرفِ اونور آبیها!»
بلندبلند شروع کرد به خواندن متن یکی از تراکتها. یک دفعه تُنِ صدایش کم شد. گفتم: «چی شد آروم شدی؟!»
گفت: «هیچی خانم! با اجازهتون من برم، الان دبیرمون میاد...»
صدای همهمهشان میآمد. درِ کلاسشان را باز کردم. آه و نالهشان بلند شد. نگین گفت: «آخه اینا چیه ما میخونیم؟ به چه دردمون میخوره؟»
اسماء گفت: «اتفاقا بابام گفته تاریخ خیلی به دردتون میخوره.»
گفتم: بچهها بهجای این حرفها تا شروع امتحان، نکات مهم را مرور کنید.
نگین گفت: «خانم میشه از من بپرسید؟!» پشت بندش هم مهلا.
میان پرسش و پاسخمان، مهلا با اشاره به نقشهی ایران گفت: «خانم نگاه کنید تو دوران صفویه چه ایرانِ تُپلی داشتیم. حیف که بخاطر بیلیاقتی حکومتها، خیلی از شهرها از ایران جدا شد.
مهلا، کسی بود که پس از اغتشاشات دچار دوگانگی شده بود. گفتم: میدونستی عدهای با شعار زن زندگی آزادی، دنبال تجزیهی ایران بودند؛ اما به لطف وجود رهبری شایسته ما ایرانی مقتدریم.
شاید شما هم شبیه من باشید. ایام امتحانات که میشود فکرم همهجا سیر میکند الّا آنجا که باید باشد. یک صفحه که میخوانم، کتاب را از اول به آخر، نوبهی بعد از آخر به اول تورق میکنم.
بیمروت! مگر خواندنشان تمام میشود! همچین کش میآیند... لحظهشماری میکنم کِی امتحان تمام شود تا این کتاب درسی هم برود کُنج کمدِ بالایی، در جوار باقیِ همقطارانش تا دیگر نبینمش!
اما این امتحانِ تهتغاری، چنان در دلم جا خوش کرده که دوست دارم پیاپِی بخوانمش. فیالحال، مسافرِ سفرِ سلوک الی الله شدهام و در خیالاتِ رسیدن به مطلوب و فنا شدن در محبوب به سر میبرم! باشد که این حالم دائمی باشد.
نصیحتهای امتحاننوشت: استاد شجاعی کلام و قلم نافذی دارند. پیشنهاد میکنم حتما سه جلدی مقالات استاد شجاعی را بخوانید.
<< 1 ... 8 9 10 ...11 ...12 13 14 ...15 ...16 17 18 ... 28 >>