« بـــه امیـــد دیـــدار ...چقدر آماده ای؟! »

 

​دنیای ساده و بی‌پیرایه کودکی و آرزوهایی شیرین و بس بزرگ، شاید هم محال و دست نیافتنی. خانه، پدر، مادر...

خانه چه واژه ناآشنایی بود برایش. با چه حسرتی به در و دیوار خانه نگاه می‌کرد. چه زیبا پشت پنجره‌های انتظار در آرزوی آمدن پدر و مادری از در خانه خورشید، به تماشا نشسته بود. بغضش، دلم را شکست و چشمانم را بارانی کرد.

خدایا من غرق در نعمتم و هنوز ناسپاسی می‌کنم. بار الها! ببخش که در خوابم و ندیدم اینهمه نعمتی که به من بخشیدی. ببخش که زبانم لال شده و قاصر است از شکر نعمتهایت. اصلا کم می‌آورد در برابر عظمت و فراوانی نعمتهایت. ببخش که نعمتهایت را تباه کردم و در راه رضای تو صرف نکردم. بر من خرده مگیر که بس فراموش کارم. سپاس که در همه حال برایم خدایی می‌کنی. بخاطر همه چیز هزاران بار شکرت...

 

وَ ما قَدرُ لِسانی یارَبِّ فی جَنبِ شُکرَکَ ؟

وَ ما قَدرُ عَمَلی فی جَنبِ نِعَمِکَ وَ إحسانِکَ ؟

«فراز بیست و سوم از دعای ابوحمزه ثمالی»

 

فراز بیست و سوم دعای ابوحمزه

 

  

   سه شنبه 22 خرداد 1397
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: عابدی [عضو] 
ان شاالله
1397/03/30 @ 10:23
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
دوست عزیز سپاسگزارم از اینکه وقت گذاشتید و مطالب وبلاگ را خوندید
1397/03/30 @ 11:43
نظر از: رحیمی [عضو] 
خدایا از این بی خبری ها به تو پناه می برم . . . ببخش که در شناخت نعمت هایت ناتوانم چه رسد به ... اما دوستت دارم حبیبم دستم را بگیر
1397/03/22 @ 22:44
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
ان شاءالله خداوند دستگیر همه‌ی ما باشد.
1397/10/27 @ 21:00


فرم در حال بارگذاری ...