« آغازی دوباره ... | آرزوهای بچه مهندس » |
مهمانی به انتها رسیده، رمضان بار سفر بسته و در حال کوچ از دنیای روزمره ما و پیوستن به صفحات تاریخ است. چقدر زود به آخر رسید. انگار همین دیروز بود که عاشقانه در انتظار آمدنش لحظهها را میشمردیم ...
چقدر دلم تنگ میشود برای لحظه لحظههای بودنش، برکت سفرههای افطار و سحرش، نجواهای شبانه و خودمانی با ربُالأَربابش، نسیم سحرگاهانش، صدای ربنای لحظه افطارش، شبهای بیمثل و مانند قدرش، دعای افتتاح و ابوحمزه و جوشن کبیرش و عطر و بوی قرآنیش.
چه حس غریبی دارم ... بغض راه گلویم را بسته و زبانم صامت شده از وداع با او. خدایا این رمضان را، رمضان آخر من قرار مده؛ من به امید دیدار دوبارهاش به انتظار مینشینم.
ای ماه برکت، رحمت، مغفرت و ای ماه خوب خدا به امید دیدار ...
فرم در حال بارگذاری ...