​دنیای ساده و بی‌پیرایه کودکی و آرزوهایی شیرین و بس بزرگ، شاید هم محال و دست نیافتنی. خانه، پدر، مادر… خانه چه واژه ناآشنایی بود برایش. با چه حسرتی به در و دیوار خانه نگاه می‌کرد. چه زیبا پشت پنجره‌های انتظار در آرزوی آمدن پدر و مادری از در خانه… بیشتر »
   سه شنبه 22 خرداد 13974 نظر »
    من خسته از روزمرگی‌ها، هیاهوها، کشمکشها… چقدر لذت‌بخش است یک خواب خوب و شیرین شبانه. در رختخوابی گرم و نرم، با نسیم مطبوع و خنکی که می‌وزرد. نور فیروزه‌ای رنگ چراغ خوابی که در گوشه اتاق چشمک می‌زند و به ظلمت شبانه‌ام روشنایی بخشیده است. لیوان… بیشتر »
   شنبه 19 خرداد 139710 نظر »
      خداوندا ! تو «سَتّار العُیوبی»  چه بسیار عیوبی که بر من پوشاندی و از دیگران پنهان نمودی و آبرویم را حفظ کردی؛ گناهانی که تنها تو ناظر بودی و لا غیر، که اگر چنین نبود، آبرو و اعتباری نزد مردم نداشتم. حال من آمده‌ام با کوله‌باری از گناه که تو… بیشتر »
   جمعه 11 خرداد 13973 نظر »
    چندین بار به او تذکّر داده بودم، که دیگر آن کار را انجام ندهد!!!  «پسرم؛ کار بدی است… خطرناک است… !!!» امّا عالم بچگی بود و بازیگوشی و دوباره تکرار همان خطا. نادم و پشیمان آمد به کنارم، و گفت: «مامان ببخشید…»  با عصبانیت او را طرد… بیشتر »
   جمعه 11 خرداد 13974 نظر »
    «أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَه…» منم آن جاهل نادانی که از خوان دانشت مرا تمتع بخشیدی …   خدوندا، تو دریای بیکران علم و دانشی و من قطره کوچکی از این دریا.   تو آموزگار واقعی همه انسانهایی و علمت را بوسیله قرآنت، پیامبرت، امامانت و… بیشتر »
   چهارشنبه 9 خرداد 13975 نظر »

1 2