« یا ستار العیوب | قطره و دریا » |
چندین بار به او تذکّر داده بودم، که دیگر آن کار را انجام ندهد!!!
«پسرم؛ کار بدی است... خطرناک است... !!!»
امّا عالم بچگی بود و بازیگوشی و دوباره تکرار همان خطا. نادم و پشیمان آمد به کنارم، و گفت: «مامان ببخشید...»
با عصبانیت او را طرد کردم. به او گفتم: «برو... دوستت ندارم...»
چند ساعتی گذشت؛ برای اینکه دلم را به دست بیاورد، تُندتُند اسباببازیهایش را جمع کرد و مثل یک بچهی خوب و مؤدب، گوشهای نشست.
صِدایـم زد: «مامان جان، هنوز قهری... مامان ببخشید... مـامـان!!! دوستت دارم... قول میدهم کار بد نکنم...»
مهر مادری است دیگر... دلم نیامد، نگاهش کردم و بعد آغوشم رو برایش باز کردم... او را در آغوش گرفتم و بوسیدمش، او هم قولِ قولِ قول داد که تکرار نشود...
خدایا، من هم به آغوش پر از مهر مادرانهی تو ایمان دارم. اگر طَردم کنی، عتابم کنی، قهرم کنی، باز هم به آغوش پر از مهر تو بازمیگردم و تو را میخوانم، و تو را میخواهم، تا این بندهی خطاکار را بپذیری...
«فَوَ عِزَّتِكَ يا سَيدي لَوِ انتَهَرْتَني ما بَرِحْتُ مِنْ بابِكَ وَ لا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ»
به عزتت سوگنـد! اگـر مـرا برانی، از درگاهت نخواهـم رفت و از التماس به پیشگاهت دست نخواهـم شست...
ابوحمــزه ثمالی ، فراز شانـزدهم
فرم در حال بارگذاری ...