قطرهای از نور، در تاریکی رحم میرقصید. هر تکانش، یک پیام عاشقانه بود. مادر، با نوازشهایی که رویِ شکمِ گِرد شدهاش میکشید، با او نجوا میکرد. با هر لگدش، لبخندی بر لبان مادر نقش میبست؛ «آخ، دختر مامان! انگار برای دیدن من بیقراری، نه؟» صدای…
بیشتر »