رویِ‌‌ پله‌برقیِ‌ مترو دیدمشان. هم‌سن و سال پسرم بودند. به سرعت، پله‌ها را یکی دو تا پایین رفتند. مقابل گیت بلیط مترو یکی به دیگری می‌گفت: «تقصیر توئِه که به قطار نرسیدیم!». وارد بحثشان شدم. اینهمه عجله برای چیست؟ اشکالی ندارد با قطار بعدی می‌رویم.… بیشتر »
   دوشنبه 14 مرداد 139811 نظر »
    تا ترا از دور دیدم، رفت عقل و هوشِ من!* آنطوری عقل و هوشم را برد، که بی‌اختیار غرق تماشایش شدم. همهمه‌هایی از انعکاسِ صدایِ بچگی‌هایم می‌شنیدم. وقتی با خواهر و برادرم روبرویش می‌نشستیم و نوبتی صدای “آآآآآآآآآ…” درمی‌آوردیم و با… بیشتر »
   جمعه 11 مرداد 139821 نظر »
  از فرطِ گرما آبی به سر و صورتش زد. دهانش را زیر شیر آب گرفت و «قُلپ‌قُلپ» آب نوشید. برخاست و چند قدمی دور شد. زیر سایه‌ی دیوار نشست تا کمی خنک شود. شیر آب را محکم نبسته بود. آب «چِک‌چِک» می‌ریخت …     گفتم اسراف است بروم شیر آب را محکم کنم.… بیشتر »
   سه شنبه 8 مرداد 13988 نظر »