دیروز تو مترو، همینطور که به ازدحام جمعیت افزوده می‌شد و هر لحظه مثل خرماهای پرس شده و به هم چسبیده‌ی توی کارتن خرماهای صادراتی، متراکم‌تر می‌شدیم و صدای صلوات‌ها از پس هم بلندتر می‌شدند که برای سلامتیِ امام زمانمون صلوات، برای سلامتیِ خیلِ عظیم راهپیمایان 22 بهمن صلوات، سومی را بلندتر بفرست برای اینکه قطار، جونِ حرکت داشته باشه؛ اخمهایش را بیشتر توی هم می‌کشید و به دوستش می‌گفت: «تقصیر تو شد؛ گفتی امروز مترو مجانیِ بیا با مترو بریم. اومدیم قاطی این ساندیسیا.» 

قطار رسید به ایستگاه امام حسین و نشد توی اون شلوغی بهش بگم: اون ساندیسی که به ما میدن با ساندیسی که اونوریا به شما میدن خیلی فرق داره! ساندیسِ ما طعمِ بهشت میده، که تا عمر داریم تو سرما و گرما یا به قولی حتی اگه از آسمون گلوله بباره واسه‌ی این ساندیسم که شده برای دفاع از اعتقادات و ارزشهامون از خونه می‌زنیم بیرون.

 

پ. ن 1: ما امسالم رفتیم تا نِیِ ساندیسمونو بکنیم تو چشمِ... 😂 ✌ 🥤

پ. ن 2: جایی ساندیس نمی‌دادند، خودمون خریدیم

   یکشنبه 22 بهمن 14021 نظر »

لحظه‌ای که طرحِ درسِ زنگِ علمی و فناوریِ سه‌شنبه‌ی بدون کیف را می‌نوشتم و خطاب به شهید تهرانی مقدم می‌گفتم: «مدد سردار؛ فردا روز شماست؛ می‌خواهیم مسابقه‌ی موشکی راه بیندازیم»، مقارنتِ مسابقه‌ی موشکی ما و شلیک موشک هشتگ‌گذاری‌شده‌ی کاپشن صورتی و من حریفتم به مخلیه‌ام نمی‌رسید. صبح روز سه‌شنبه از شنیدن خبر حمله موشکی ایران به وجد آمده بودم. قوتی مضاعف گرفتم. زنگ علمی و فناوری به بچه‌ها گفتم: «این زنگ موشک بازی داریم. هر کس برای خودش یک موشک کاغذی بسازد و اسم‌گذاری کند». همه دست به کار ساخت موشک شدند. موشک‌های مهتاب، منظومه‌ شب، ستاره شب، آذر، مریم و بهار، آذرخش، حاج قاسم و... با هدف نابودی تلاویو و آمریکا ساخته و پرقدرت به سمت دشمن شلیک شدند.

 

   چهارشنبه 27 دی 14024 نظر »

 با هر بار خواندن آیه‌ی «قَد أُوتِیتَ سُؤلَکَ... خواسته‌ات به تو داده شد»؛ دلم قرص و محکم می‌شد که خدای حضرت موسی به قلب تو هم نگاه می‌کنه.

 

   پنجشنبه 30 شهریور 1402نظر دهید »

وسطِ شلوغ پلوغیِ روی حصیر و بازی بچه‌ها خودش را روی پاهای زهرا جا کرد. با ناز و کرشمه بالهایش را تکان می‌داد و با هر تکان "آفرینش همه تنبیه خداوند دل است" را برایم تداعی می‌کرد. خط و خال دلربایش، با زبان بی‌زبانی می‌گفت: «توی سختیها و رنجها، ما هم می‌تونیم، پروانه‌ باشیم. کافیه صبر کنیم تا از اون پیله‌ی رنج‌ها و سختیهایی که احاطه‌مون کرده رها بشیم و مثل پروانه‌ها بال بگشاییم».

   دوشنبه 27 شهریور 14021 نظر »

اینجا در گوشه‌ای از آخرین موکبِ سفر اربعینِ امسالمان نشسته‌ام و دفتر این اربعین را یکی‌یکی ورق می‌زنم. از همین الان دلتنگم و زیر لب زمزمه می‌کنم: "می‌شود باز هم کربلای حسین و اربعینش را ببینم!"

   چهارشنبه 15 شهریور 1402نظر دهید »

1 ... 4 5 6 ...7 ... 9 ...11 ...12 13 14 ... 53