ایستگاه اول که سوار شدم، گفتم: خودم را میسپارم دست روزگار، فارغ از اینکه کجا میرود و چگونه!
هر کجا که رفت من هم میروم،
تا ایستگاه آخر؛
مثل برگ در جریان آب.
برگهای شناورِ روی آب را دیدهای؟
برگ خودش را میسپارد به جریان آب.
بالا و پایین میرود.
خیال میکنی سبکبال و رهاست.
گاهی سنگها سدِ راهش میشوند. شاید جریان آب نجاتش دهد.
میرود، میرود اما بیهدف!
گاهی جریان آب کند میشود، گاهی تند میشود. گاهی پیچ در پیچ میشود ...
میرود، میرود اما بیهدف!
فاصلهای نیست تا پرتگاه، فاصلهای نیست تا آبشار! باید کاری کند! اما...
باید پیاده شوم،
قبل از رسیدن به ایستگاه آخر!
باید کاری کنم، قبل از رسیدن به پرتگاه!
نمیدانم چه سرّیست، هر زمان اسم امتحان میآید، آنهم منطق! حوصلهی وا کردن لایِ کتابم را ندارم! اصلاً حس درس خواندن ندارم! تمرکز که دیگر هیچ! هر چه میخواهم ذهنم را متمرکز کنم، نمیشود که نمیشود! ناخودآگاه این ذهنِ فرّار شروع به خیال پردازی میکند.
یکی از راهکارهایی که محققان برای افزایش تمرکز، حین درس خواندن، پیشنهاد کردهاند، این است که؛ بلند بلند درس بخوانیم. خُب محققان که بیجا نمیگویند، حتما تجربهی سالها تحقیق و تفحّصشان در این زمینه میباشد.
من هم به تبعیت از گفتهی محققان عزیز شروع کردم به بلند بلند درس خواندن ... «یا عدد زوج است یا عدد فرد». داشتم این قضیهی منطقی را تجزیه و تحلیل میکردم که ناگاه، پسرِ درسخوان و زرنگم گفت: «اِ، مامان شما هم اعداد زوج و فردید! ما هم امروز اعداد زوج و فردُ یاد گرفتیم، میخوای برات توضیح بدم».
علی ایها الحال، به جای حل کردن قضایای منطقی، نشستهام پای درس استاد تا اعداد زوج و فرد را یاد بگیرم!
ـ«مامان یه سوال سخت! اگه گفتی ”۶۰۸۷۶۲“ زوج یا فرد؟!»
یادتان میآید، قدیمترها یک موضوع انشای پرطرفدار داشتیم با این مضمون که: «علم بهتر است یا ثروت؟» عدهای علم را انتخاب میکردند، عدهای ثروت و عدهای هم، هر دو.
تازگیها، همزمان با کلاس منطقمان از آن سوی درب کلاس، صدای نوزادی که مادرش را در علم آموزی همراهی میکند، طنین انداز میشود. من که از شنیدن صدای نوزاد، دلم غش میرود! برای عدهای هم این صدا گوشخراش است و مخلِ حواسِ جمعِ منطقیشان!
یکی میگوید: «ای بابا ساکتش کنید!»
دیگری میگوید: «آخه شما را چه به درس خواندن! بروید و به بچهداری و خانهداریتان برسید! درس خواندن برای امثال من است که شوهر و بچه نداریم!»
استاد با لحنی حاکی از تعجب میگوید: «این هم نظریست!»
عدهای به فکر فرو میروند، آن هم از نوع منطقیش! شاید مجردهایِ کلاس، در این فکر بودند که؛ درس خواندن یا ازدواج یا بچهدار شدن؟! شاید آنهایی که قصد داشتند مادر بشوند، در این فکر بودند که؛ با بچهدار شدن باید قیدِ درس خواندن را بزنند؟! شاید مادرانِ علمآموزِ کلاسمان در این فکر بودند که؛ ما هم باید برویم به خانهداری و فرزندداریِمان برسیم؟!
امروز میتوان موضوع انشای قدیمیِمان را بسط داد به اینکه: «علم بهتر است یا ثروت یا ازدواج یا فرزندارشدن؟!» اما زندگی یک موضوع انشای ساده و قدیمی نیست که یکی را انتخاب کنیم یا همه را!
همهی ما ممکن است در طول مراحل مختلف زندگیمان بر سر چند راهیهایِ انتخاب قرار بگیریم، پس باید به گونهای اهداف خودمان را مشخص کنیم تا موجب پشیمانی و سر افکندگی ما در آینده نشود. هدف من از درس خواندن چیست؟ هدف من از ازدواج و فرزند دار شدن چیست؟
نه درس خواندن منافاتی با ازدواج و فرزندداری دارد و نه ازدواج و فرزندداری منافاتی با درس خواندن! نمیشود به کسی گفت: که دَرسَت را بخوان و بعد ازدواج کن. و نمیشود، گفت: که شما متأهلی! باید قید تحصیل و علم آموزی را بزنی! زیاد هستند بانوانِ متأهلی که در عرصههای مختلف علمی موفقند و توانمند!
به نظر شما کدام؟ تحصیل یا ازدواج یا فرزندداری؟!
ــــــــــــ
پی نوشت: مقام معظم رهبری در پاسخ به سوال عروس مدافع حرم که گفتند: وظیفهی من در قبال زندگیم چیست؟ دوست داشتم از خودتان بپرسم، واقعا وظیفهی خودم را نمیدانم. من در حال تحصیلم و هنوز بچه ندارم؛ فرمودند: «اول که بچهدار شوید، تاخیر در بچهدار شدن ناشکریست و عواقب بدی به همراه خواهد داشت. ثانیا تحصیل کنید و ثالثا زندگیتان را تا میتوانید، شیرین کنید. من کسی را سراغ دارم که با چهار بچه مقاطع بالای تحصیلی را پشت سر گذاشته و هیچ اشکالی ندارد».
همین دیروز بود، نشست تخصصی طلبه و فضای مجازی، که اسمش به گوشم خورد. با شنیدن اسمش، ناخودآگاه ذهنم به سمت ریاضی و هندسه و توان بستن اعداد رفت. در هندسه، یک به توان هر عدد، حتی بینهایت معنا ندارد، میشود همان یک.
به توان تشکیلات هم یعنی، یک دست صدا ندارد؛ چرا که توانایی انجام کارهای بزرگ را ندارد. به توان تشکیلات یعنی وحدت، یعنی کار گروهی، یعنی کار تشکیلاتی، یعنی آنچه که در کتاب مقدس قرآن و آموزههای دینی به آن سفارش و تأکید شده، یعنی «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا».
و ما مسئولیم! جنگ هنوز تمام نشده است، فقط میدان جنگ عوض شده است. جنگ، جنگ فرهنگیست. نباید سنگر را رها کرد. به فرمودهی امام راحل: «تا کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم».
فراموش نکنیم که ما وارث خون شهدا، از نهضت حسینی تا انقلاب خمینی هستیم. یادمان باشد که ما آقایی داریم و منتظرش هستیم. خود را در میدان جنگ ببینیم و کم نیاوریم و وجود مهدی زهرا را با تمام وجود فریاد زنیم. فراموش نکنیم که آمدیم تا آخر شاهنامهمان را در وصف مهدی زهرا عجل الله تعالی فرجه الشریف بسراییم.
حسینی شدن، گردن رفتن میخواهد. زهرایی شدن سوختن میخواهد. عباس علیهالسلام میخواست لیاقت علمداری تاریخ را پیدا کند؛ باید دستش میرفت. میخواست ساقی نهضت بشود؛ باید تشنه میماند. میخواست حاجت همه روا کند؛ باید بیحاجت میماند.
ما نیامدهایم که اینجا لم دهیم، کِیف کنیم، فیلممان را ببینیم، دریایمان را برویم، ورزش کنیم و بعد توقع حکومت بر دنیا را داشته باشیم. بعد بگوییم کار فرهنگی کردیم، بگوییم آی شهدا کجایید تا همنشینتان شویم! باید در رکاب مولایمان زینبوار بایستیم و در این جبههی جنگ فرهنگی، فریاد عدالت و عدالتخواهی، حق و حق ستیزی را به گوش عالمیان برسانیم.*
*«به توان تشکیلات»، مجموعهایست بینظیر از سخنان هیجانانگیز و تجربیات برخی بزرگان، از جمله: امام موسی صدر، شهید مظلوم آیت الله بهشتی و ... در باب ضرورت کار گروهی و تشکیلاتیِ منسجم برای پیشبرد و رسیدن به اهداف اسلامی و الهیست. در بخشی از این کتاب، سخنان مقام معظم رهبری در این باب نیز مطرح شده است.
ـــــ
پ.ن: این کتاب دیروز به دستم رسید. تا امروز خوندمش. واقعا عالیه!!! مخصوصا برای ما طلبهها که انشاءالله میخواهیم، مبلغ دین و سرباز آقا باشیم. پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش.
<< 1 ... 28 29 30 ...31 ...32 33 34 ...35 ...36 37 38 ... 52 >>