« عروج تا سدرةالمنتهی | عیدانہ » |
چه کسی از راه رفتن در دلِ طبیعتِ زیبایِ بهاری بدش میآید؟! آنهم این روزها که همه جا دیدنیست. از آسمان آبی با خورشید فروزانش، اما گاه ابری و بارانی، از چشمه و رود، از بلبلان سرمست تا درختان و گلها و شکوفهها ... سادهتر بگویم، این روزها بوم نقاشی خداوند دیدنیست! و چه زیباست زمانی که خداوند این بوم نقاشی را با قدرتِ لایزالش، با رنگهای زیبای بهاری نقاشی میکند و اعجازی از عشق و زندگی میآفریند.
و بهار آمد. بهاری که منتظرش بودیم. بهار آمد و دیبای زیبایش را همه جا گسترانید. عِطر بهار، عِطر سوسن و سنبل، عِطر شببوها، عِطر میخک و رز، عِطر بهار نارنج، عِطر زندگی، عِطر تازگی ... همه جا پیچیده. بهار آمد و با گرمای وجودش، سردی و رخوت را از چهره طبیعت زدود و جانی دوبارهاش بخشید.
بله! این روزها دیدنیست! این روزها دلت میخواهد که پُر کنی ریههایت را از عِطر دلانگیزِ بهاری و نفس بکشی؛ نفس بکشی تا زنده شوی! مثل آسمان، مثل خورشید، مثل درختان، مثل شکوفهیِ دلربای بهاری که در دستانت بوی عشق میدهد، بوی زندگی میدهد!
فرم در حال بارگذاری ...