« ابابیل | شورانگیزترین فصل زندگی » |
از منِ عاصی و سرکش، از من دلبسته به این دنیا، از من فرو رفته در گرداب خویشتن ... بر تو سلام!
سلام آقای خوبم! نمیدانم صدایم را میشنوی یا نه؟! نمیدانم، سلامم را میپذیری یا نه؟! نمیدانم که کجای این جهانی؟! نمیدانم که چه حس و حالی داری؟! اما به گمانمـ دلت سخت گرفته که این جمعهها اینقدر دلگیرند، بیتابند ...
ای غایب از دیدگان! ای آرزوی مشتاقان! ای خورشید نهان! آدینهها یکی پس از دیگری میآیند و میروند، اما کِی قصهی فراق ما به وصال میرسد، نمیدانم؟! جمعه به جمعه، نه! هر لحظه در ندبههایم تو را میخوانم؛ در انتظار شنیدن خبر آمدنت، در آرزوی دیدارت، اگر که لایق دیدار تو باشم!
«هَل إلَیکَ یَابنَ أحمَدَ سَبیلٌ فَتُلقَی، هَل یَتَّصِلُ یَومُنا مِنکَ بِغَدِهِ فَنَحظَی مَتَی ...؛ آیا ای فرزند احمد راهی برای ملاقات با تو هست، آیا زمان ما به زمان ظهور شما متصل میشود؟»
فرم در حال بارگذاری ...