اِپیزود دوم

 

” یک ظهر پر هیاهوی پاییزی “

یکی از تصمیمات جدی من در آغاز سال تحصیلی جدید این بود که، مسیر بین خانه و حوزه را پیاده طی کنم. برای من که بسیار لذت‌بخش است، دیدن منظره‌های ساده، شاید هم پر زرق و برق کوچه و بازار، خیابانهای شلوغ و گاه خلوت، هیاهوی بازار، نگاه کردن به ویترینِ مغازه‌ها ... 

یک ظهر پر هیاهوی پاییزی، پیاده‌روی و گذر از میان بازار...

علی رغم گرانیهای موجود، کار و کاسبی و بازار رونق خودش را دارد. قصابی، سوپری، نانوایی، لوازم خانگی، لباس فروشی.

در حین پیاده‌روی، وارد مغازه‌ی لباس فروشی می‌شوم و قیمت اجناسش را می‌پرسم. خُب، کم کم هوا در حال سرد شدن است و باید به فکر تهیه‌ی لباس گرم برای اهل خانه باشم!

در میان هیاهو و شلوغی بازار، فروشنده‌ای در حال بازار گرمی‌ست. «بدو بیا، حراج چ... حراج... نصف قیمت... آتیش زدم به مالم!!!»

 

 

اصولا خیلی از ما در این شرایط وانفسای زندگی و گرانیها به دنبال این حراجیها و ارزانیها هستیم!

به خیال اینکه بتوانم در میان این حراجیها، لباسی مناسب فصل سرما پیدا کنم، وارد مغازه شدم. ظاهرا که فروشنده‌ی محترم، آتش به اجناس تابستانه‌اش زده بود تا فضا را برای ورود اجناس زمستانی باز کند!

در این فصل که تابستانه به کار ما نمی‌آید! البته عده‌ای می‌خریدند برای تابستان آینده! خُب با بودجه‌ای که از سرانه‌ی سالانه کنار گذاشته‌ایم باید به فکر خرید زمستانه باشم، که قیمت آنها هم سر به فلک کشیده است!

بهتر نیست هر چیزی را به فصلش با قیمت مناسب بفروشید؟! 

نه! نفرمایید، باید پولی به جیب بزنند و سودی ببرند! این هم نوعی از کاسبی‌ست!!!

فکر می‌کنم، با این وضع قیمتها باید بروم به سراغ میل بافتنی و کامواهایم! دستِ کم کلاه و شالِشان را خودم می‌بافم!

ادامـــه دارد ...

     ? اپیزود اول

 

   پنجشنبه 6 دی 139711 نظر »

 

اِپیزود اوّل*

 

”یک صبح نسبتاً سرد پاییزی“

با خوشحالی وارد خانه شد. قرار بود از طرف مدرسه به استخر بروند، به گفته‌ی مسئولین بزرگوار مدرسه یک اردوی تفریحی، ورزشی! چه شوق و ذوقی داشت، می‌گفت: ”مامان باید برگه‌ی رضایت‌نامه را امضا کنید؛ تازه! گفتند: پدر هر کس که می‌تونه، برای کمک بیاد استخر، منم گفتم بابای من میاد!“

ـ ”طاها!!! شاید بابا نتونه! اصلا ما که هنوز بهت اجازه ندادیم!“

خلاصه که از طاها اصرار و از ما انکار. 

ـ ”بچه هوا سردِ! مریض می‌شی!!!“

اما گوشش بدهکار این حرفها نبود که نبود. از دست مدرسه و برنامه‌های بی‌وقتش!

روز موعود فرا رسید. یک صبح نسبتاً سرد پاییزی! بعد از چند روز بارش باران. مه غلیظی هوا را پوشانده بود. پدر خانواده هم که مجبور شده بود بخاطر دلِ فرزندش مرخصی اجباری بگیرد و ... 

از بقیه‌ی ماجرا که بگذریم، پدر طاها مراتب اعتراضش را به مدرسه اعلام کرد، که این اردو مناسب این فصل از سال نیست! ظاهرا استخر تخفیفات ویژه‌ای برای این فصل سال اعمال کرده بود. خوب بهتــر نیست در فصل گرما نیز، ما را از تخفیفات ویژه‌ی خود بهره‌مند سازید! 

یادِ خانم هَداوند افتادم. گویا تخفیفات استخر مزبور، شامل حالِ حوزه‌ی ما هم شده است! اخیرا، خانم هداوند اعلام کردند که هر کس مایل است از تخفیفات ویژه‌ی استخر استفاده کند، با مراجعه به ایشان ثبت نام نماید. 

وااااای لَرزَم گرفت! باید به فکر تهیه یک کُرسی باشم، هوا بسی سرد شده است!!!

ادامه دارد...

 

* فارسی را پاس بداریم! برای آشنایی با معنای این واژه‌ی بیگانه کلیک کنید.

 

   سه شنبه 4 دی 13978 نظر »

 

 

پ.ن ۱: بزودی آثار این نقاش کوچک در نمایشگاه آثار و هنرهای تجسمی، در معرض دید همگان قرار می‌گیرد. ((؛

پ.ن ۲: متعاقبا آدرس نمایشگاه، جهت حضور علاقمندان اعلام می‌گردد. «نشانی ما»

پ.ن  ۳: پیشاپیش از حسن توجهتان کمال امتنان و تشکر را دارم. ((: 

بعد از انتشار نوشت: گویند که، زندگی مثل یک «بوم نقاشی» است و من از بوم نقاشی تو حس خوب زندگی را فهمیدم. به قول گذر، توی این بوم نقاشی، زندگی جریان دارد ... «نقاش کوچکم، منم دوستت دارم».

 

   یکشنبه 2 دی 139720 نظر »

 

​  

خــدا

واژه‌ی بینهایتــ زندگیتــ

مفهوم جـاری شده در رگــ هستی...

هـــر آنچه هستـــ

در اختیار خداستـــ

از خـــدا بخواه

آنقــــدر بی‌نهایتــــ است

که می‌توانی با خیال آســوده نشدنی‌هایتــــ را به او بسپــاری

و

بدانی تنهــــا وجــود او

تمام غیر ممکن‌های زندگیت را ممکن می‌کند...

محبین واقعی خدا به غیر خدا پناه نمی‌برند

و

 اگر به موجودی توجه دارند به این جهت است که

آن آیه ای از وجود خداست.

 

استاد شیخ محمد باقر تحریری

 


موضوعات: عمومی
   پنجشنبه 29 آذر 139712 نظر »

 

روزهای پایانی پاییز که می‌رسد، همه به فکر یلدا می‌اُفتند، همان طولانی‌ترین شب سال. هر کس به دنبال ایده‌ای نو برای جشن یلدا و سفره‌ی مهمانی یلداست. یلدا بهانه‌ای می‌شود برای دورهمی‌های فامیلی. همه‌ی اینها بخاطرِ یک دقیقه است! یک دقیقه طولانی‌تر از شبهای دیگر.

یلدا می‌آید و می‌رود. رفتنش این مژده را می‌دهد که دیگر عمر شبهای طولانی، عمر تاریکی‌های طولانی به سر می‌آید. اما یلدای دیگری هنوز باقی‌ست. یلدایی که به بلندترین حد خود رسیده است. بلندترین یلدا. شده به فکر این یلدا باشیم؟ ایده‌ای نو بدهیم؟ به دنبال راهی برای گذران آن باشیم؟ به دنبال روشنی‌های بعد از این یلدا باشیم؟

می‌گوییم منتظریم، حال اینکه اسم منتظر را یدک می‌کشیم. اگر اینگونه نبود امام زمانمان، وجود مقدّسشان و نیاز ما به ایشان را به یک لیوان آب خوردن تشبیه نمی‌کردند!

 

 

براستی برای پایان این یلدای انتظار، برای آمدنش چه کردیم؟ غیر از اینکه انتظار ما زبانی‌ست. در عمل چه کرده‌ایم؟ هنوز مانده تا یار واقعی آقا شویم ...

 


موضوعات: منتظران ظهور
   جمعه 23 آذر 139723 نظر »

1 ... 24 25 26 ...27 ... 29 ...31 ...32 33 34 ... 46

 
مداحی های محرم