« خاطرات رنگی رنگی! | اینجا خود بهشت است! » |
امتحان منطق داشته باشی با استرسی منطقی و ذهنی مشوش از انواع قضایا بعد ببینی که دوست جانت «گذر» مراقب جلسه امتحان است. دوست جانی که اگر همه عاشق ۱۹ و ۲۰ باشند او عشق ۱۳، ۱۴ و ۱۷ است. نمراتی که اصلا در مخیلهی من نمیگنجند و ظرف تحققشان همان ذهن است و بس (!) اما چه کنم که فانتزیهای دوستم این مدلیست! حال بالقوه است یا بالفعل نمیدانم؟
با قدمهایش فانتزیهای قشنگش در ذهنم رژه میروند که: «آی بچه خرخون! نمره فقط ۱۳، ۱۴ و ۱۷! خیلی قشنگن! گوگولین!» گاهی هم با نگاهش به من میفهماند که: «بسه! چقد مینویسی!».
یکی از مسولیتهای دوستم در پروسهی خطیر مراقبت، آبرسانی به ما تشنگان جلسه امتحان [نه تشنگان علمآموزی! از آن تشنگانی که لبشان خشک شده و دلشان میخواهد آب را هورت هورت سر بکشند] است. همی نگاهش میکنم و طلب آب. ساقی هم ساقیهای قدیم! نمیدانم عاشق شده بود یا چه (؟) آب را به یکباره سر ریز میکند روی برگهی امتحانم! نگاهم به نگاهش گره میخورد! خندهای تحویلم میدهد و میرود.
کلافگی را در چهرهاش میخوانم. اصولا دلش میخواهد آزاد باشد و رها یا به قولی در حال گذر! دلش میخواهد هر چه زودتر زمان تمام شود. با بلند شدن هر کدام از بچهها قند توی دلش آب میشود. اعلام میکنند ۵ دقیقه تا پایان امتحان. از اعماق وجودش خدا را شکر میکند!
+ از آن مراقبهایی بود که دوستش داشتم. حضورش به من قوت قلب داد. :))
++ فانتزیهای گذر را خیلی جدی نگیرید!!! خودش هم از اون بچه خرخونهاست، رو نمیکنه! ;)))
فرم در حال بارگذاری ...