نائب‌الزیاره رهبرم... »

 

 

چند روزی می‌شود که مرد خانه‌ام در سفر است. امروز یخچال‌مان خالی از برکت نان و میوه شده بود. با امروز و فردا کردن خرید را به تاخیر انداخته بودم. مانده‌ بودم با یخچالی خالی و پسری که مدام در آن را باز و بسته می‌کرد. با چشمان معصومش پرسید: «مامان، چیزی نیست بخوریم؟»

 

غمگین شدم، نه از این‌که یخچالمان موقتاً خالی است، بلکه از یاد کسانی‌که این روزها، خالی بودن‌هایِ زندگی‌شان، شعاری روزانه شده است. در همسایگی ما، آن سوی دیوارهای ظلم، دشمن غاصب همان‌گونه که قرآن می‌فرماید: «وَ یَمنَعُونَ المَاعُون»، راه آب و نان و دارو را بر کودکان غزه بسته‌اند.

 

با شکایتِ پسرم از خالی بودن یخچال، صدای مادران غزه در گوشم می‌پیچد. وقتی کودکانشان را در آغوش می‌کشند و می‌گویند: «صبر کن، شاید فردا...»؛ در حالی‌که می‌دانند «فردا» برایشان یک واژه است، نه یک وعده.

 

گرسنگی مثل بمب‌های صهیونیستی، آرام و بی‌صدا جانشان را می‌گیرد. برای ما نه راه بسته است و نه در شهر قحطی نعمت آمده است. امروز نان نداشته باشیم؛ فردا حتماً می‌خریم. 

 

این است تفاوت «خالی بودن‌های» ما با آنان. خالی بودن یخچال ما دائمی نیست، اما خانه‌ی آن‌ها را به عمد خالی کرده‌اند؛ از غذا، از امید، از زندگی و این خالی بودن، جهان را پر کرده است از فریاد‌های خاموشی که فقط وجدان‌های بیدار می‌شنوند.

 

غزه امروز نه یک هشتگ، که فریاد بی‌پاسخ امت اسلامی‌ست. همان‌گونه که پیامبر فرمودند: «مؤمنان در دوستى و مهربانى با یکدیگر، مانند یک پیکرند...»؛ آیا وقتی عضوی از این پیکر درد می‌کشد، دیگر اعضا را آرامشی است؟!

 

   سه شنبه 31 تیر 1404


فرم در حال بارگذاری ...