چند روزی میشود که مرد خانهام در سفر است. امروز یخچالمان خالی از برکت نان و میوه شده بود. با امروز و فردا کردن خرید را به تاخیر انداخته بودم. مانده بودم با یخچالی خالی و پسری که مدام در آن را باز و بسته میکرد. با چشمان معصومش پرسید: «مامان، چیزی…
بیشتر »