یخچال خالی » |
روزگاری، در کوچههای کودکی، لابهلای بازیهایمان به تعداد «ستارههای روی شانهی باباهایمان» پُز میدادیم. یکی با غرور میگفت: «پدرم سه ستاره داره!» و آن دیگری فریاد میزد: «اما پدر من چهار تا!»
ما اما، بیخبر از معنای واقعی آن نشانها، که چه بار سنگینی بر دوش دارند، فقط از هیجانِ رقابت، لذت میبردیم.
سالها بعد، وقتی همسرم با نگاهی هشدارگونه گفت: «این ستارهها را جدی نگیر؛ کار اگه برای خدا نباشه، آخرش خیری نداره»، فهمیدم که ارزش حقیقی هر چیز در نیت آن نهفته است، نه در ظاهر فریبندهاش.
زندگی اما درسهایش را به تدریج میآموزد. زمانی که به جایگاه معلمی رسیدم و در پیچ و تاب «قانون رتبهبندی» گرفتار شدم؛ فهمیدم بعضیها نه با قلم، که به قیمت زر و زور امتیاز میخرند! کتابهای تقلبی، مقالههای بیهویت، تقدیرنامههای ساختگی... گویی بازار سیاهی رونق گرفته که در آن علم و اخلاق به کالایی برای معامله تبدیل شدهاند.
روزی پیامبر رحمت (ص) فرمودند: «مَنْ غَشَّ فَلَیْسَ مِنَّا؛ هر که فریب دهد، از ما نیست.» اما دریغا که این روزها، برخی فریبکاری را هنر میپندارند. گمان میبرند اگر کسی نفهمد، اشکالی ندارد! مگر نه اینکه قرآن از «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ» سخن میگوید؟ امروز این «کمفروشی» تنها در ترازوی بازارها نیست؛ در ترازوی علم و ارزشهای اخلاقی نیز رخنه کرده است. مافیای کنکور، شبکههای فروش سوالات امتحانی، بازار سیاه مقالات علمی... باد آوردههایی که جای زحمت را گرفتهاند. اما اینکه آن امتیازهای بیپشتوانه، آن مدرکهای تو خالی و آن ستارههای بینور چقدر پایدارند؛ جای تامل دارد!
در این دنیای پیچیده که مرزهای حلال و حرام گاه مبهم میشود، یک چیز آشکار است؛ ستارههای روی شانه اگر نور اخلاص نگیرند، مثل غباری بر بادِ روندهاند، اما تلاش خالصانه، مَثَلِ «وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» است که ریشه در زمینِ باقیاتِ صالحات دارد. همچون مجاهدتِ خالصانه شهدا که با عمل صادقانهشان، نوری جاودانه آفریدند؛ نوری که تا ابد در تاریخ خواهد درخشید.
فرم در حال بارگذاری ...