« گذر | به شیرینیِ رطب » |
«موش و زنبور»
در یک مزرعه توی یک درخت، یک زنبور و موش و عنکبوت زندگی میکردند. «ویز ویزی» که زنبور بود، خواب بود. بعد یه صدایی شنید. بیدار شد. نگاهی به اتراف (اطراف) انداخت. دوباره خوابید. باز همون صدا اومد. بعد دید یه انکبوت (عنکبوت) اونجاست. بعد یه کم چشاشو بست. عنکبوت فکر کرد، زنبور خوابیده. بعد پایین رفت تا زنبور رو عزیت (اذیت) کند. تا پایین رفت زنبور سریع نیشش را به عنکبوت زد. عنکبوت بالا رفت و اوفتاد (افتاد). زنبور خوابید بعد صدای نالهی عنکبوت او را عزیت (اذیت) میکرد. موش در تبقهی (طبقهی) پایین گفت: آهای زنبور چرا عنکبوت رو نیش زدی؟ زنبور گفت: اون عزیتم (اذیتم) کرد. بعد موش با زنبور میخواستن با هم بجنگن. عنکبوت گفت: دعوا نکنید، بیاین منو پانسمان کنید. اونا رفتن عنکبوتو پانسمان کردند و داستان به خوشی و خوبی تمام شد و با هم دوست شدند.
«به قلم طاها»
ـــــ
پ.ن: خانم کتابخانه امروز گفته بود که ظرف مدت ده دقیقه با چهار کلمهی «موش، کلاغ، نان و خاله زینب» یک داستان چالشی و هیجانی بنویسند. طاها جهت چالشِ بیشتر، کلمات را به موش، زنبور و عنکبوت تغییر میدهد و داستانی بس هیجانانگیز خلق میکند. به علت ضیق وقت و عجلهای که داشتند برخی واژهها ناصحیح نوشته شده بود، که بنده ملزم به اصلاح آنها شدم. :))
فرم در حال بارگذاری ...