« ساقیمبلغ غدیر »

 وارد خانه که شدم سراغ پسرم را گرفتم. برایش پیراهن مشکی محرم خریده بودم. خواهرش گفت: «با دوستانش به مسجد محل رفته‌ است». بعد از نماز ظهر بود که به خانه آمد. لباسهایش خاک و خُلی بودند. گفتم: «مگه میدان جنگ بودی؟» در جوابم گفت: «با حاج آقا و بچه‌ها، مسجد را برای مراسم عزاداری سیاه‌پوش ‌کردیم. الان هم می‌خواهم پرچمِ یا حسین را پشت در خانه وصل کنم، حاج آقا گفته خانه‌هایتان هم باید عزادار حسین باشد».

پرچم را که نصب کرد پیراهن مشکی‌ را به دستش دادم و گفتم: «این هم پیراهن محرمیِ پسرم». با خوشحالی پیراهن مشکی را تن زد و گفت: «مامان حالا عزدار امام حسین شدم؟» برایش زِ کودکی خادم این تبار محترم را خواندم. توی دلم از اربابمان امام حسین علیه‌السلام خواستم تا این خادم کوچکش را به خادمی بپذیرد.

 

 


موضوعات: قلم یار مهـدی
   سه شنبه 27 تیر 1402


فرم در حال بارگذاری ...