« ز کودکی خادم این تبار محترمم | إلیکَ مَرَدّی » |
وقتی فرمانده پایگاه بسیجمان از پشت تلفن گفت: «مادرِ یکی از دخترهای جدیدِ پاتوق، تماس گرفته و گفته مبینا دیروز تو پایگاه با کی کلاس داشته؟!»، دلم هُرّی ریخت که چه اتفاقی افتاده است...
یکشنبهها یک پاتوق دخترانه برای دخترهای 6 تا 10 سال داشتیم. دلم میخواست برای عیدغدیر سنگ تمام بگذارم. ایدهها یکییکی توی ذهنم ردیف میشدند. نمایش کودکانهی داستان غدیر، شعرخوانی، عیدی دادن و پذیرایی، بازی و... . همهی ایدههایم را عملی کردم. آخر کار گفتم: «بچهها میدونید که عید غدیر بزرگترین عید ما مسلمانهاست و یک سری آداب داره. یکی از آسانترین آدابِ عید غدیر، تبریک گفتن به همدیگه هست. حالا میخوام یک پاکت خوشگل بهتون یاد بدم تا با هم درست کنیم. بعد هم یک متنِ قشنگِ تبریکِ عید مینویسیم تا فردا که عید غدیرِ بدید به پدر و مادرهاتون و بهشون تبریک بگید.»
مبینا، صبحِ روز عید غدیر همراه با دادن پاکت تبریک به مادرش گفته بود: «خانم مربی گفته ما همه باید مبلغ غدیر باشیم. حتی با آسانترین کار که تبریک عید غدیره». فرماندهی پایگاهمان همینطور که ماجرا را شرح میداد، گفت: «خواستم مراتب تشکر مادر مبینا را بهتون اطلاع بدم...». شادی تمام وجودم را فرا گرفت از اینکه منِ کمترین، توانسته بودم برای غدیر قدمی کوچک بردارم. باشد که این قلیل پذیرفته شود.
ـــــــــــــــــــــــــ
پ. ن 1: خاطرهی تبلیغ مربوط به عید غدیر ۱۴۰۱ هست.
پ. ن 2: از بچهها خواسته بودم که از پاکت تبریک عیدشون فیلم بگیرند و بفرستند. این کلیپ مبینا جان هست.
فرم در حال بارگذاری ...