جاده، سربالایی تندی داشت و ماشینها پشت یک تریلیِ غول پیکر مانده بودند. یکی از ماشینهای پشتِ سرمان با سرعت زیادی از کنارمان رد شد و از تریلی سبقت گرفت. ما هم به دنبالش از تریلی سبقت گرفتیم. غافل از اینکه دوربین نامحسوس پلیس صحنه را ضبط کرده است و کمی جلوتر جریمه‌ای سنگین در انتظارمان بود. نتوانستیم پلیس را قانع کنیم که جریمه را ننویسد. خلاصه اینکه جریمه شدیم و با ناراحتی به راهمان ادامه دادیم. همسرم برای اینکه جوّ را عوض کند به پسرم گفت: «پسر بابا، بیا تا یک کم قوانین راهنمایی و رانندگی را بهت یاد بدم تا وقتی بزرگ شدی یک راننده خوب بشی».

ـ اگر گفتی کجاها نباید سبقت گرفت؟ 

نمی‌دونم !

ـ جایی که خط سفید وسط جاده ممتدِ، یعنی ادامه‌دارِ و قطع نمیشه. حالا اگر گفتی کجاها سبقت آزادِ؟ جایی که خط سفید وسط جاده منقطعِ، یعنی قطعه قطعه میشه. یک جای دیگه هم سبقت آزادِ؟! هر کس گفت یک جایزه‌ی خوب پیش من داره!

کم کم من و دخترم هم وارد بحثشان شدیم و به دنبال جواب؛ اما نتوانستیم جواب درست را پیدا کنیم.

ـ  چقدر تنبلید شماها، جوابش خیلی راحته!!! تو جاده خوبیها.

جاده خوبیها!!! جاده خوبیها دیگه کجاست؟!

ـ جاده‌ای که خداوند فرموده است : «هر کس در آن جاده از بقیه سبقت بگیرد به من نزدیکتر است و من به او پاداش می‌دهم». *

بابایی یعنی چی؟!

ـ یعنی هر کس بیشتر از بقیه کار خوب انجام بده؛ مثلاً زودتر از همه سلام کنه...

خلاصه که این سبقت تو جاده خوبیها ملکه ذهن آقا طاهای ما شد و همیشه سعی می‌کرد تو سلام گفتن از ما سبقت بگیره؛ و تلنگری شد برای من که، چقدر در امور مادی و دنیوی سبقت گرفتم و چقدر در کارهای خیر؟! اصلا پیشتازِ جاده خوبیها بوده‌ام؟! اسم سربازی آقا را داشته باشم و پیشتاز میدان عمل نباشم؟! امام زمان ما یارانی می‌خواهد از جنس یاران امام حسین‌علیه‌السلام که در صحرای نینوا برای یاری رساندن به امامشان از دیگری سبقت می‌گرفتند و مشتاقانه به سوی شهادت می‌شتافتند!

حواست کجاست! اینجا سبقت آزادِ!

 

* فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ/ آیه148، بقره ــ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ/ آیه 10 و 11 ، سوره واقعه.

 

   دوشنبه 25 تیر 139716 نظر »

 

طراح داشت ابعاد آشپزخانه را اندازه می‌زد، برای طراحی کابینتها.

ـ «جِناب، اُپِن باشه یا جزیره؟ البته، جزیره تو بورسه». 

کجا بودیم و به کجا رسیدیم! آشپزخانه‌های قدیمی (مطبخ) که در کُنجی از حیاط خانه بود و در عین سادگی با بو و بَرِ غذاهای سنتی‌اش هوش از سر آدمی می‌بُرد. کم‌کم آشپزخانه‌ها به قلب خانه نفوذ کردند. دیوارهایی که برداشته شد یا به قولی آشپزخانه‌هایی که اُپن شدند. گاهی برخی با زدن پرده و امثال آن، این اُپن را به نااُپن تبدیل می‌کردند؛ و بعد از آن اُپنهایی که تبدیل شدند به جزیره‌ای کوچک در میان آشپزخانه.

فِی الحال معلوم نیست که کجا آشپزخانه است و کجا پذیرایی؟! اصلاً حدّ و مرزی بین آنها وجود ندارد. سنگر بانوی خانه تبدیل می‌شود به نمایشگاهی در معرض دید همگان. خُب باید تجهیزات و چیدمانش هم طوری باشد که تعریف و تمجید مهمانانی که از پذیرایی به آشپزخانه بانو نگاه می‌کنند را به همراه داشته باشد؛ و اینجاست که می‌رویم به سوی تجملات و...

خوب که نگاه می‌کنم، می‌بینم فرهنگ بیگانه چقدر در میان ما جا باز کرده؛ شاید هم نادوست زده باشد به هدف! آنجا که گفتند حجاب برتر فقط چادر نیست و با مانتو هم می‌توان حجاب داشت؛ مانتوها، آستینها، شلوارها و روسری‌هایی که روز به روز کوتاه و کوتاه‌تر شدند و بانوانی که تبدیل شدند به کالایی نمایشی برای عرضه به دیگران؛ حجابهایی که اُپن شدند و بعد هم جزیره؛ نه تنها برای زنان، که برای مردان هم...

حواسمان هست که به کجا کشیده شده‌ایم؟! اگر روزی بگویند که باید جزیره را هم برداریم و دیگر مد نیست، آنوقت چه باید کرد؟!

 

حجابهایی که اُپن شدند

 

 آشپزخانه‌های اپن، حجابهای اپن

 

+ جناب همسر: «خانوم، خانوم، حواست کجاست بالاخــره اُپن باشه یا جزیره؟!» اُپن، نه جزیره، نـــه... اصلاً نمی‌دونم!!!

 

   چهارشنبه 20 تیر 139736 نظر »

واژه‌ها یکی پس از دیگری در تلاطمند.

 ذهنِ من می‌خواند و او با جوهره‌ی وجودش می‌نویسد؛ 

قلم من.

 

« ن وَ القَلَمِ وَ مَا یَسطُرُونَ... » * 

سوگند به قلم و آنچه که می‌نویسد ...

 

قلمی اینچنین مقدس، که آفریدگار هستی بر آن قسم یاد می‌کند. قلمی که نگارنده معجزه جاودانه پیامبر شد، با نامی جاودانه در میان سوره هایش. قلمی که خداوند با آن آموخت. ** قلمی که تاریخ را به تصویر کشید، از ازل تا به ابد. قلمی مقدس، با رسالتی عظیم.

قلم من، تو بامنی. تو را در میان  انگشتانم می‌فشارم و با تو می‌نویسم بر قلب سفید کاغذ؛ از خنده‌ها، بغضها، دردها، درمان‌ها، روزمرگی‌ها، هیاهوها، دیروز، فردا، روز، شب، باران، عشق... و از قلم.

 ـــــــــــــــــــــــــــ

* سوره قلم/ آیه 1

** « الَّذی عَلَّمَ بِالقَلَمِ » ؛ علق/ آیه 4

 

   پنجشنبه 14 تیر 13977 نظر »

 

زاینده رود خشک

 

کنارِ تنِ خشکیده و چاک‌چاکش نشسته بودم. تنی که روزی رگِ حیات شهرمان بود. به یاد آب بازی‌هایِ کودکیم، کنار ساحل زاینده‌رود. به یاد سنگ‌های رو آبی که پرتاب می‌کردیم و سرگرمی همیشگیِمان شده بود. یک استکان چایِ آتیشی، یک کاسه آش داغ... با صدای آب حیات، زندگی جریان داشت...

حال به تو می‌نگرم که چونان جاده‌ای در کویرِ خشک و بی‌جان می‌مانی؛ در گوشه‌ای از این جاده کودکان مشغول توپ بازی‌اند و پا بر تن بی‌جان تو می‌کوبند، امّا تو در خوابی! کمی آن طرفتر، زمین‌های تشنه که منتظر آب حیاتند. کشاورزی که چشم به زمینش دوخته و آه می‌کشد و دستان پینه بسته و خسته او که هزاران حرف در دل نهفته دارد. «مَکینه هایی» که خاموشند و دیگر صدایشان به گوش نمی‌رسد؛ تنِ بریده درختان گیلاس...

شنیده بودم بحرانِ آب، امّا شنیدن کِی بُوَد مانندِ دیدن. دیـروز آب نداشتیم...

در دل رنجور و خسته پیرمرد کشاورز کور سوی امید، سوسو می‌زند و در انتظار سالی است که، «مردم در آن باران فراوان یابند ...» *

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* « ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ » ـ یوسف/ آیه 49 ـ سپس بعد از آن، سالى فرا مى‌رسد كه به مردم در آن سال باران مى‌رسد (و مشكل قحطى تمام مى‌شود) ودر آن سال مردم (به خاطر وسعت و فراوانى، از ميوه‌ها ودانه‌هاى روغنى) عصاره مى‌گيرند.

 

   سه شنبه 12 تیر 13978 نظر »

 

امتحان آخر هم تمام شد. نمی‌دانم که خوشحال باشم یا ناراحت؛ امّا، ناراحت!

باید خداحافظی کنم! از خانه دوست، از آن جاده‌ی خاکی که چقدر توی این یکسال غُر و لُند کردم؛ «آخه اینم شد جاده!!!»

از حیاطی که مرا یاد حیاط خانه پدربزرگ می‌انداخت. از گل نرگسی که فصل زمستان، عطر دل‌انگیزش پُر می‌کرد هوای دلم را.

از جمع ساده و صمیمی دوستانه‌‌مان زنگهای تفریح، روی اِیوان. از فَواطِم، از حدیث، از اُستادهای دوست داشتنی‌ام.

از درخت کُناری که کِنار امامزاده بود، از ساحل دریا، از بارانهایی که سیلاب می‌شد و راه مدرسه را می‌بست، از گرمای داغ و سوزان این روزهایش، از... 

امروز تمام خاطرات این یکسال را مرور کردم. خوب و بد، تلخ و شیرین... به امید خدا فردا عازمیم به سرایی دیگر. چقدر دل کَندن سخت است.

خـدایا لحظه موعود، وعده شیرین «فَمَن یَمُت یَرَنی»را لایق چشمان پر از گناه من قرار بده! 

 

ـــــــــــــــــــــــ
*حدیث معروف امیرالمومنین‌علیه‌السلام به حارث‌بن‌همدان که فرمودند: «يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ‏ يَرَنِي‏...»؛ ای حارث؛ هر کس که بمیرد چه دوست من باشد و چه دشمن، مرا در مواطن چندگانه خواهد دید. هنگام مرگ، نزد صراط، کنار حوض و هنگام تقسیم کردن بهشت و دوزخ» (بحار الأنوار (ط - بيروت)؛ ج‏6؛ ص180)

 

   یکشنبه 3 تیر 139719 نظر »

1 ... 17 18 19 20 21 ...22 ... 24 ...26 ...27 28