مثل هر سال برای شرکت در مراسم راهپیمایی روز قدس آماده شدیم. مسیرهای راهپیمایی از قبل اعلام شده بودند. میعادگاه همهی راهپیمایان هم میدان امام خمینی (ره).
خودمان را به ایستگاه مترو رساندیم. خدمات مترو و اتوبوسرانی، رایگان اعلام شده بود. هر چقدر به ایستگاه امام حسین نزدیکتر میشدیم، بر تعداد مردم افزوده میشد. از چهرهها، پرچمها و پلاکاردهایی که در دستشان بود، میشد فهمید که همه برای شرکت در مراسم راهپیمایی آمدهاند. ایستگاه امام حسین، تقریبا قطار خالی از جمعیت میشود.
نگاه کردن به حضور مردم، شگفتیِ مضاعفی را درونم ایجاد میکُند. خیلیها دوربین به دست در حال ثبت حماسهی امروز بودند. برخی از صحنهها آنچنان لطلافتی داشت که دلم نیامد دوربین به دست نشوم ...
پیرمردی با دوچرخهی لاری قدیمیاش که به سختی قدم برمیدارد ... او مرا به یاد خاطرات گذشتهام میاندازد، که با دوچرخهی آقاجانم، تویِ حیاط خانهی قدیمیِمان دور دور میکردم. «اجازه هست از شما عکسی بگیرم؟»؛ ژستی میگیرد و آماده میشود ...
هر چه به میدان امام نزدیکتر میشویم، ازدحام جمعیت بیشتر میشود. وارد میدان میشویم؛ مملو از زنان و مردان روزهدار و کودکانیست که پدر و مادرشان را همراهی میکنند. این جمعیت حاکی از لبیک ملتیست به ندای رهبر فرزانهشان ...
در گوشه و کنار، دهه نودیها هم دیده میشوند. پسرکی که با تمام وجودش فریاد «مرگ بر اسرائیل» سر داده است؛ اما اجازه نمیدهد از چهرهی معصومش عکسی به یادگار ثبت کنم. با غروری مردانه میگوید: «از پشت سرم عکس بگیر!». خندهام میگیرد؛ گویا میلی به شناخته شدن، ندارد!
خواهر و برادری که آمدهاند تا بگویند: «فلسطین تنها نیست».
در گوشهای دیگر پیرزنی قرآن به دست، آیههای نورانی قرآن را گره میزند، با فریاد برائت از مشرکان و حمایت از مستضعفان.
کمی آنطرفتر کنار حوضِ میانیِ میدان؛ از فرطِ گرما پلاکاردش را زمین میگذارد و مشتی آب به صورتش میزند. نگاهی به خورشید میاندازد و نگاهی به آب. زمزمهی «یا حسین» و «یا ابوالفضلش» را میشنوم. گویا به یاد کربلا افتاده است.
امام حسین برخاست برای حمایت از حق و مبارزه با باطل. امروز هم روز مبارزه با باطلی دیگر است. امروز جمعهی حضوریست که به جمعهی ظهور متصل میشود. و او خواهد آمد برای عدالت نابی که همه متتظرش هستیم. وقتی همه برای تو میآیند ...
همهی حرفش این بود که «شما مرا درک نمیکنید، بگذارید جوانیام را بکنم!» اما همهی جوانیش خلاصه شده بود در یک موبایل و چتهای گاه و بیگاهش، در یک هندزفری و شنیدن آهنگهای ناب امروزی، در مرام رفاقت و رفیقبازی، در فلان مد و لباس و آرایش، در بخور و بخواب و بیهودگی ...
اما به راستی جوانی چیست؟! آیا جوانی کردن در اینها خلاصه میشود؟!
میگویند جوانی بهار زندگیست. اما بهار یعنی چه؟! بهار یعنی فصل آغاز زندگی دوباره، بهار یعنی بیدار شدن، بهار یعنی آرامش، بهار یعنی شور و اشتیاق، بهار یعنی شکوفایی ...
بهار میآید و میرود، دوباره میآید و میرود ... اما بهار جوانی هدیهایست که تنها یکبار فرصت بهرهبری از آن نصیبمان میشود. در اطرافمان آدمهای بسیاری هستند که ورقهای تقویم بهاریشان گذشته است و در زمستان زندگیشان به سر میبرند. نسلی که در کولهبار عمرشان، روزها، ماهها و سالهای زیادی را پشت سر گذاشتهاند و گاه زمزمه میکنند: «جوانی کجایی که یادت بخیر».
ای جوان! من نمیگویم، آنان که ربیع جوانیشان گذشته است، میگویند: «غافلی از قدر جوانی که چیست *** تا نشوی پیر ندانی که چیست».
حالا بگویم جوانی چیست؟! جوانی بهاریست که یکبار میآید، جوانی خورشیدیست که یکبار طلوع میکند، جوانی رودیست که یکبار جاری میشود، جوانی بوتهی گلیست که یکبار شکوفا میشود ... فقط یکبار! از این یکبارها چگونه میخواهی بهره ببری؟! نمیگویم که جوانی نکن و فارغ از سر خوشیهای دوران جوانیت باش! اما جوانی برای تو فصل شورانگیزیست که میتوانی بهترینها را برای خودت رقم بزنی. جوانی فصل انتخابها و تصمیمگیریهای اساسی زندگی توست. انتخابی که میتواند ضامن سعادت و یا عامل شقاوت تو باشد.
ای جوان! خودت را بشناس. گوهر وجودیت را بشناس. عزت و شرف خودت را بشناس. تو از نسل آدمی که خداوند به ملائک فرمود: «أسجدوا ...». تو از نسل آدمی که خداوند کرامتش بخشید. پس کرامت خودت را حفظ کن! تو در ابتدای مسیر پر پیچ و خمی قرار گرفتهای که خودت انتهایش را مشخص میکنی! مسیری که هرگونه رفتی، راه بازگشتی نداری! پس الگوی حرکتی خودت را درست انتخاب کن! و چه الگویی بالاتر از بهترین اسوه و سرمشق که خداوند فرمود: «قد کان لکم في رسول الله اسوة حسنة ...». چه الگویی بهتر از الگوهای قرآنی، چون: یوسف، مریم بنت عمران، ابراهیم ...
نشانی این مطلب در خبرگزاری حوزه: سخنی از پیران به جوانان
«محمد جان! میدانی از چه چیز بیشتر از همه دلم میسوزد؟ از اینکه دشمن، ”بچههای خاک خودمان“ را برداشت و اینگونه سفاک و خونخوار تربیت کرد و انداخت در دامن خودمان. تکرار میکنم: بچههای خودمان را. اگر از جای دیگر آمده بودند، اینقدر آتش نمیگرفتم و دلم نمیسوخت. بچههای خودمان را علیه خودمان شوراندند، طوری شوراندند که بچههایِ گول خوردهی خودمان، همهی بچههای بد جهان را به عراق دعوت کردند. کم کم عراق و سوریه شد محل اجتماع همهی مسئلهدارها و جانیان و تروریستهای کل جهان. با لباسی کوتاه و تا سر زانو، الله اکبر بر لب، خنجر به دست، کینه در دل و جهل در سر».
«حیفا»، مستند داستانیست دربارهی زندگی دختری جاسوس و تنفروش اسرائیلی، از ادارهی متساوایِ سازمان موساد، در منطقهی غرب آسیا، به نام «حیفا، [حفصه]».
حیفا، کارشناس ارشد ادیان و عرفان از موسسهی شیعهپژوهی تلآویو، متخصص جاسوسی و عملیات. او مامور شده بود برای نفوذ و تاثیر در دو تن از افراد سرشناس القاعده، به نامهای «ابراهیم عواد ابراهیم البدری، [ملقب به ابوبکر بغدادی]» و «ابومحمد العدنانی»، که منجر به شکل گیری داعش خبیث به رهبری این دو شد.
او برای آمادهسازی ذهن این دو نفر، از مباحث توحید و یکتاپرستی، به سبکِ اسلامِ مدرن شروع کرد و بعد از آن به بحث نبوت و بیاهمیت جلوه دادن آن و در نهایت مسئله خلافت و جهاد با منافقان پرداخت ... به هدف نشانه گرفتن اسلام! به گفتهی خودشان: «مشکل اول ما با اسلامِ امروز است و مشکل دوم ما با اهل سنت و امالمصائب ما هم کسانی نیستند جز شیعیان!» و بعد از آن با جذب نیروهای بومی، به طور کاملا خودجوش، با تغذیه و حمایت حزب بعث عراق، به بسط سیطره و موقعیت جغرافیایی خود پرداختند ... و داعش شکل گرفت. با برنامهای که در آنسوی مرزهای عراق و سوریه ریخته شد. با تفکری صهیونیستی، با ایدئولوژی وهابیت تکفیری و با نشانه گرفتن جان و مال و ناموس مردم!
در این بین، چه خوش درخشیدند نیروهای مقاومت، حزب الله و مدافعان حرم، برای نابودی این گروه خبیث ... یاد و نامشان گرامی.
ان شاءالله نابودی و حذف رژیم غاصب اسرائیل و صهیونیسم جهانی.
ایستگاه اول که سوار شدم، گفتم: خودم را میسپارم دست روزگار، فارغ از اینکه کجا میرود و چگونه!
هر کجا که رفت من هم میروم،
تا ایستگاه آخر؛
مثل برگ در جریان آب.
برگهای شناورِ روی آب را دیدهای؟
برگ خودش را میسپارد به جریان آب.
بالا و پایین میرود.
خیال میکنی سبکبال و رهاست.
گاهی سنگها سدِ راهش میشوند. شاید جریان آب نجاتش دهد.
میرود، میرود اما بیهدف!
گاهی جریان آب کند میشود، گاهی تند میشود. گاهی پیچ در پیچ میشود ...
میرود، میرود اما بیهدف!
فاصلهای نیست تا پرتگاه، فاصلهای نیست تا آبشار! باید کاری کند! اما...
باید پیاده شوم،
قبل از رسیدن به ایستگاه آخر!
باید کاری کنم، قبل از رسیدن به پرتگاه!
یادتان میآید، قدیمترها یک موضوع انشای پرطرفدار داشتیم با این مضمون که: «علم بهتر است یا ثروت؟» عدهای علم را انتخاب میکردند، عدهای ثروت و عدهای هم، هر دو.
تازگیها، همزمان با کلاس منطقمان از آن سوی درب کلاس، صدای نوزادی که مادرش را در علم آموزی همراهی میکند، طنین انداز میشود. من که از شنیدن صدای نوزاد، دلم غش میرود! برای عدهای هم این صدا گوشخراش است و مخلِ حواسِ جمعِ منطقیشان!
یکی میگوید: «ای بابا ساکتش کنید!»
دیگری میگوید: «آخه شما را چه به درس خواندن! بروید و به بچهداری و خانهداریتان برسید! درس خواندن برای امثال من است که شوهر و بچه نداریم!»
استاد با لحنی حاکی از تعجب میگوید: «این هم نظریست!»
عدهای به فکر فرو میروند، آن هم از نوع منطقیش! شاید مجردهایِ کلاس، در این فکر بودند که؛ درس خواندن یا ازدواج یا بچهدار شدن؟! شاید آنهایی که قصد داشتند مادر بشوند، در این فکر بودند که؛ با بچهدار شدن باید قیدِ درس خواندن را بزنند؟! شاید مادرانِ علمآموزِ کلاسمان در این فکر بودند که؛ ما هم باید برویم به خانهداری و فرزندداریِمان برسیم؟!
امروز میتوان موضوع انشای قدیمیِمان را بسط داد به اینکه: «علم بهتر است یا ثروت یا ازدواج یا فرزندارشدن؟!» اما زندگی یک موضوع انشای ساده و قدیمی نیست که یکی را انتخاب کنیم یا همه را!
همهی ما ممکن است در طول مراحل مختلف زندگیمان بر سر چند راهیهایِ انتخاب قرار بگیریم، پس باید به گونهای اهداف خودمان را مشخص کنیم تا موجب پشیمانی و سر افکندگی ما در آینده نشود. هدف من از درس خواندن چیست؟ هدف من از ازدواج و فرزند دار شدن چیست؟
نه درس خواندن منافاتی با ازدواج و فرزندداری دارد و نه ازدواج و فرزندداری منافاتی با درس خواندن! نمیشود به کسی گفت: که دَرسَت را بخوان و بعد ازدواج کن. و نمیشود، گفت: که شما متأهلی! باید قید تحصیل و علم آموزی را بزنی! زیاد هستند بانوانِ متأهلی که در عرصههای مختلف علمی موفقند و توانمند!
به نظر شما کدام؟ تحصیل یا ازدواج یا فرزندداری؟!
ــــــــــــ
پی نوشت: مقام معظم رهبری در پاسخ به سوال عروس مدافع حرم که گفتند: وظیفهی من در قبال زندگیم چیست؟ دوست داشتم از خودتان بپرسم، واقعا وظیفهی خودم را نمیدانم. من در حال تحصیلم و هنوز بچه ندارم؛ فرمودند: «اول که بچهدار شوید، تاخیر در بچهدار شدن ناشکریست و عواقب بدی به همراه خواهد داشت. ثانیا تحصیل کنید و ثالثا زندگیتان را تا میتوانید، شیرین کنید. من کسی را سراغ دارم که با چهار بچه مقاطع بالای تحصیلی را پشت سر گذاشته و هیچ اشکالی ندارد».
<< 1 ... 13 14 15 ...16 ...17 18 19 ...20 ...21 22 23 ... 28 >>