« فَاصْبِرْ ... | در آرزوی فرداها » |
همانقدر که رفتن به استادیوم ورزشی و تماشای یک مسابقهی فوتبال، آنهم از نزدیک برای یک مرد میتواند جذاب و دوستداشتنی باشد، بازارگردی و نگاه به اجناس رنگارنگ هم میتواند برای یک زن جذابیتِ فوقالعادهای داشته باشد. جذابیتی که باعث میشود، دنیای اطرافت را فراموش کنی و شاید برای لحظهای از دغدغهها و خستگیهای فکری و روحی رها شوی و احساس آرامش کنی. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. با خودم میگویم: اما مگر در این بازارهای مدرن و پر هیاهوی امروزی میتوان به چنین آرامشی رسید؟! معلوم است که نه! پس قَدمهایم مرا به سوی یکی از بازارهای قدیمی شهرم میبرد که هنوز فارغ از هیاهو و غوغای زندگی روزمره، دیدنیها و گفتنیهای فراوان دارد.
«بازار قیصریه» یکی از بازارهای قدیمی و مشهور صنایع دستیِ اصفهان و از بزرگترین و با شکوهترین مراکز خرید و فروش در دوران صفویه بوده است. روایت «بازار قیصریه» را از سردر آن شروع میکنم، که در ضلع شمالی میدان امام و درست در نقطهای مقابل مسجد امام واقع شده است. سردری قوسی شکل منقوش به نقش و نگارهایی منحصر به فرد که رنگ و بوی معماری اصیل ایرانی_ اسلامی را در خود نهفته دارد. اگر چه رنگ و لعاب و تازگی گذشته را ندارد، اما هنوز نمونهای از بهترین آثار تاریخی و معماری بر جای مانده از گذشته است. قدری کنارِ حوضِ روبرویِ سردر مینشینم. کف در خنکای آب میبرم و غرق در تماشای این معماری آمیخته با فرهنگ و هنر ایرانی میشوم. اینجاست که حس میکنم، تاریخ و گذشته با من سخن میگوید. بلند میشوم، قدم برمیدارم تا لذت یک بازارگردی بدون کودک را تجربه کنم.
وارد بازار میشوم. این بازار بزرگ در قلب خود چندین بازار کوچک را جای داده است که هر کدام چونان قلب تپندهی دیگری در حال فعالیت هستند. به این بازرهای کوچک «سرا» میگویند. از جمله این سراها: سرای ملکالتجار، سرای جهانگیری، سرای حداد، سرای چیتسازها، سرای زرگرها، ترمهسرا، سماورسازها و... میباشد. کمی بازار را زیر و رو میکنم. عتیقهجات، سفرهی قلمکار، گبه و ترمه، ظروف قلمکاری شده، میناکاری... همهی اینها هنرِ دستِ هنرمندانی با غرور و اصالت ایرانیست که بدون هیچ ادعا و تکلفی به جای فرهنگپذیری از غرب به دنبال حفظ هنر و فرهنگ اصیل ایرانیاند.
انتهای «بازار قیصریه» بازاریست که به محض ورود عطر و بویی از جنس عطر و بوی طب سنتی گذشته مشامم را پر میکند. اینجا بازار «دار الشفاست». وارد یکی از غرفههایِ «دار الشفاء» میشوم. کمی نعنا و گل محمدی میخرم. عجب عطری دارند! به ناگاه صدای اذان ظهر بلند میشود. عدهای کرکرهی مغازهشان را پایین میکشند و راهی مسجد میشوند. من هم باید بروم ...
گردش در «بازار قیصریه» حس غرور و غیرت ملی را در من زنده کرد. اینجا بازاریست که میتوان تمام خستگیها و نااُمیدیها را در لابلای اینهمه هنر و زیبایی جا گذاشت و شادی و نشاط را توشه گرفت. بازاری با هوایی پاک به دور از آلودگیهای هزار رنگِ بازارهای مدرن، که رنگ و بویی از هنر اصیل و سنت دیرینهی ایرانی ندارند.
فرم در حال بارگذاری ...