در شلوغی قطار شهری، خانم کناریام، تیتر خبر روی صفحهی موبایلش را بلند خواند: «تولد نوزاد در میان ویرانههای غزه!»
بعد افکاری که توی سرش دور میخورد را به زبان آورد: «چرا تو این جهنم وحشتناک بچه میارن؟! گرسنگی! جنگ! آیندهای که معلوم نیست!»
قطار در تاریکی تونل فرو رفت. نور مصنوعی موبایل چهرهی پریشان زن را روشن کرد. او داشت با محاسباتش چرتکهی ناامیدی میانداخت. در همان لحظه واگن خیالم به سمت غزه کشیده شد. مادر غزهای نوزادش را به آغوش کشیده بود و برایش لالایی میخواند.
تاریخ این صحنهها را پیشتر هم دیده بود. وقتی مادر موسی صندوقچهی بیمهایش را به نیل سپرد. محاسبات مادی دنیا فریاد زدند: «این کودککشیست!» اما تقدیر الهی، موسی را از دل همان رود به آغوش مادر بازگرداند. در عامالفیل، محاسبات دنیایی گفتند: «این آخر خط است، مکه نابود شد.»، اما مشیّت الهی پرندههای ابابیل را فرستاد و در همان سال، پیامبر رحمت متولد شد.
قطار از تونل تاریک خارج شد. نور خورشیدِ ایستگاه کاوه، درون واگن تابید و روی صفحه موبایل خانم مسافر افتاد. روی همان عکس نوزاد غزهای. صدای کودکی از انتهای واگن بلند شد: «عه، مامان خورشید دراومد!» مادرش با لبخند گفت: «بله عزیزم؛ خورشید خانم همیشه بعد از تاریکی میاد...». کودک دستانش را به سمت نور دراز کرد. انگار میخواست پرتوهای نور را توی مشتش جمع کند.
زن مسافر نگاهی به کودک انداخت. چهرهاش مثل آفتابِ تازه دمیده شکفت. شاید در آن لحظه فهمیده بود که زندگی حتی در تاریکترین لحظهها خودش را به آیندهای پر نور میرساند. درست مثل قطاری که از تاریکی تونل میگذرد و به نور میپیوندد. یا شاید ندایی از عمق تاریخ به گوشش رسیده بود که میگفت: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ؛ ما شما و فرزندانتان را روزی مىدهیم».
شاید این تصویر، زندهترین تفسیر «قل لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» باشد که در دنیای پرشتاب و مدرن امروزی دیدهام. پشت این دیوارهای انسانی که نه از جنس سنگ و گچ، که از ایمان ساخته شدهاند. چشمهایی که به زمین دوخته شده است، تا قلبهایی به آسمان برسد. اینجا حرم است؛ حریمی که نجابت را نه در حصار، که در انتخاب معنا میکند.
مردانِ این قاب، نه مجسمهاند و نه بیحس؛ زندهتر از همیشهاند. با چشمانی که انتخاب کردهاند، نبینند. با قلبهایی که با «غضّ بصر» انتخاب کردهاند که حقیقت را ببینند. بانوانِ این قاب، نه محصور که محفوظند و نه محدود که ممتازند و این هنرنمایی ایمان است. جایی که هر نگاه کنترلشدهای تابلویی میشود برای نمایش عظمت انسانی که بر نفسش چیره شده است.
در شهرهای امروز، حرم دیگر فقط میان گنبدهای طلایی نیست. حرم در متروها، مراکز خرید، خیابانهای شلوغ، دانشگاهها و پشت صفحات مجازی هم برپاست. باید در این شهرِ هزار چشم، دیواری بسازیم از نگاههای نخوانده تا حریم دلها پشت بیحرمتیها گم نشود.
آیه امروز همان آیه دیروز است که با لباسی مدرن و به سبک زندگی دیجیتال به سراغمان آمده است. گاهی یک تغییر مسیر در پیادهروی تفسیری از آیه میشود؛ یا حرکت آهستهی زنی که روسریاش را پیش از ورود به تالار کنفرانس پر از نگاههای مردانه، باوقار تنظیم میکند. حتی وقتی در اسکرول اینستاگرامی انگشتت از کلیک بر عکس نامحرم میگذرد، یا چتِ کاری که حریم گفتوگوی غیرضروری را نمیشکند و...
اینها همان تفسیر زندهی آیهاند که نه بر کاغذ که بر پوست زندگی نوشته میشوند و با انتخابهای روزمرهمان ترسیم میگردند.
آتشبس این روزها، مثل نفسِ عمیقِ قبل از غواصی، فرصتی جهت آماده شدن برای عمقهای ناشناختهی پیش رو است. دوازده روز در هوای پیروزیهایمان نفس کشیدیم. از رقص موشکها در آسمان لذت بردیم و غرور و اقتدار را در رگهایمان تزریق کردیم. اما، در میان بیخبری اینروزها که نمیدانیم فردا چه پیش میآید، برای جنگهای آخرالزمانیِ شکستِ طاغوت چقدر آمادهایم؟!
جنگ، همیشه با نقاب میآید. یک رویش را نشان میدهد و هزار زاویهی پنهان دارد. اخبار مثل برگهای پاییزی از هر سو میبارند. برخی را باد میبرد. برخی در گل و لای و آب باران روی زمین میمانَند. برخی هم زیر پای رهگذر کوچههای پاییزی خرد میشوند. اما کدام را باور کنیم؟! کدامش روحیهمان را میشکند و کدامش ما را برای نبردی سختتر آماده میکند؟!
جنگ، همیشه توی میدان نیست! گاهی توی تاریکیِ قطع برق خودش را نشان میدهد، گاهی توی صفِ طولانیِ پمپِ بنزین و شلوغی فروشگاهها. بعضیها فکر میکنند «اگر یک روغن بیشتر بخری، برندهای!»؛ اما جنگ را با احتکار نمیشود، بُرد. روزهای سخت کرونا به عنوان برگ برندهی یک مبارزه طولانی یادمان باشد! وقتی با همدلی این مهمانِ ناخواندهی بدقلق را شکست دادیم. جنگ را هم باید شکست دهیم نه با انبارِ ترس، بلکه با یکدل شدن.
جنگ، زد و خورد دارد. به قول قدیمیها که میگویند: «توی دعوا نان و حلوا خیرات نمیکنند.» عاشورا به ما آموخت که جنگ فقط، جنگ شمشیرها نیست؛ آزمون صبر و استقامت است. مثل زینبکبری سلاماللهعلیها که در مقابل باطل نه به دنبالِ نجات خود و نه اسیرِ ترس و وحشت، چون کوه استوار ایستاد و گفت: «جز زیبایی چیزی ندیدم.» آیا ما نیز اینچنین آمادهایم! آیا میتوانیم در میان تاریکیها، همچنان نورِ ایمان را در چشمانمان نگه داریم؟
جنگهای آخرالزمانیِ حق و باطل، هزینه دارد، خون میطلبد، اشک میخواهد، صبر و استقامت میجوید. پایان این نبرد نه به فزونیِ سلاح که به عمقِ ایمانها بستگی دارد. در نهایت پیروزی از آن کسانیست که چون یاران حسین علیهالسلام یکصدا فریاد زدند: «ما ترکنا یابنالزهراء».
فردا، شاید سختتر از امروز باشد، اما تاریخ ثابت کرده ملتی که در طوفان دست هم را رها نکنند، پیروز میدان هستند. مثل عاشورا، مثل بهمن پنجاه و هفت، مثل هشت سال جنگ تحمیلی، مثل کرونا و مثل تمام روزهای سخت گذشته...
دیروز تو مترو، همینطور که به ازدحام جمعیت افزوده میشد و هر لحظه مثل خرماهای پرس شده و به هم چسبیدهی توی کارتن خرماهای صادراتی، متراکمتر میشدیم و صدای صلواتها از پس هم بلندتر میشدند که برای سلامتیِ امام زمانمون صلوات، برای سلامتیِ خیلِ عظیم راهپیمایان 22 بهمن صلوات، سومی را بلندتر بفرست برای اینکه قطار، جونِ حرکت داشته باشه؛ اخمهایش را بیشتر توی هم میکشید و به دوستش میگفت: «تقصیر تو شد؛ گفتی امروز مترو مجانیِ بیا با مترو بریم. اومدیم قاطی این ساندیسیا.»
قطار رسید به ایستگاه امام حسین و نشد توی اون شلوغی بهش بگم: اون ساندیسی که به ما میدن با ساندیسی که اونوریا به شما میدن خیلی فرق داره! ساندیسِ ما طعمِ بهشت میده، که تا عمر داریم تو سرما و گرما یا به قولی حتی اگه از آسمون گلوله بباره واسهی این ساندیسم که شده برای دفاع از اعتقادات و ارزشهامون از خونه میزنیم بیرون.
پ. ن 1: ما امسالم رفتیم تا نِیِ ساندیسمونو بکنیم تو چشمِ... 😂 ✌ 🥤
پ. ن 2: جایی ساندیس نمیدادند، خودمون خریدیم
مواظبِ رِلهاتون باشید، تلگرام آورده را اینستا میبره...!
پشتنویسِ پیکان وانتِ روبرویم، حکایتِ تلخِ دوستیها و رلزدنهای مجازی این روزها شده است. دوستیها و رلزدنهایی که نتیجهاش چیزی جز خیانت، بدبینی و عدم اعتماد زن و مرد به یکدیگر نیست. عشق در زندگی هر فردی میتواند یک اتفاقِ قشنگ باشد؛ مَثَلِ «و مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً...». کاش بفهمیم عشق واقعی، لابلای صحفات مجازی و رلزدنها، پیدا نمیشود.