آتشبس این روزها، مثل نفسِ عمیقِ قبل از غواصی، فرصتی برای آماده شدن برای عمقهای ناشناختهی پیش رو است. دوازده روز در هوای پیروزیهایمان نفس کشیدیم. از رقص موشکها در آسمان لذت بردیم و غرور و اقتدار را در رگهایمان تزریق کردیم. اما، در میان بیخبری اینروزها که نمیدانیم فردا چه پیش میآید، برای جنگهای آخرالزمانیِ شکستِ طاغوت چقدر آمادهایم؟!
جنگ، همیشه با نقاب میآید. یک رویش را نشان میدهد و هزار زاویهی پنهان دارد. اخبار مثل برگهای پاییزی از هر سو میبارند. برخی را باد میبرد. برخی در گل و لای و آب باران روی زمین میمانَند. برخی هم زیر پای رهگذر کوچههای پاییزی خرد میشوند. اما کدام را باور کنیم؟! کدامش روحیهمان را میشکند و کدامش ما را برای نبردی سختتر آماده میکند؟!
جنگ، همیشه توی میدان نیست! گاهی توی تاریکیِ قطع برق خودش را نشان میدهد، گاهی توی صفِ طولانیِ پمپِ بنزین و شلوغی فروشگاهها. بعضیها فکر میکنند «اگر یک روغن بیشتر بخری، برندهای!»؛ اما جنگ را با احتکار نمیشود، بُرد. روزهای سخت کرونا به عنوان برگ برندهی یک مبارزه طولانی یادمان باشد! وقتی با همدلی این مهمانِ ناخواندهی بدقلق را شکست دادیم. جنگ را هم باید شکست دهیم نه با انبارِ ترس، بلکه با یکدل شدن.
جنگ، زد و خورد دارد. به قول قدیمیها که میگویند: «توی دعوا نان و حلوا خیرات نمیکنند.» عاشورا به ما آموخت که جنگ فقط، جنگ شمشیرها نیست؛ آزمون صبر و استقامت است. مثل زینبکبری سلاماللهعلیها که در مقابل باطل نه به دنبالِ نجات خود و نه اسیرِ ترس و وحشت، چون کوه استوار ایستاد و گفت: «جز زیبایی چیزی ندیدم.» آیا ما نیز اینچنین آمادهایم! آیا میتوانیم در میان تاریکیها، همچنان نورِ ایمان را در چشمانمان نگه داریم؟
جنگهای آخرالزمانیِ حق و باطل، هزینه دارد، خون میطلبد، اشک میخواهد، صبر و استقامت میجوید. پایان این نبرد نه به فزونیِ سلاح که به عمقِ ایمانها بستگی دارد. در نهایت پیروزی از آن کسانیست که چون یاران حسین علیهالسلام یکصدا فریاد زدند: «ما ترکنا یابنالزهراء».
فردا، شاید سختتر از امروز باشد، اما تاریخ ثابت کرده ملتی که در طوفان دست هم را رها نکنند، پیروز میدان هستند. مثل عاشورا، مثل بهمن پنجاه و هفت، مثل هشت سال جنگ تحمیلی، مثل کرونا و مثل تمام روزهای سخت گذشته...
دیروز تو مترو، همینطور که به ازدحام جمعیت افزوده میشد و هر لحظه مثل خرماهای پرس شده و به هم چسبیدهی توی کارتن خرماهای صادراتی، متراکمتر میشدیم و صدای صلواتها از پس هم بلندتر میشدند که برای سلامتیِ امام زمانمون صلوات، برای سلامتیِ خیلِ عظیم راهپیمایان 22 بهمن صلوات، سومی را بلندتر بفرست برای اینکه قطار، جونِ حرکت داشته باشه؛ اخمهایش را بیشتر توی هم میکشید و به دوستش میگفت: «تقصیر تو شد؛ گفتی امروز مترو مجانیِ بیا با مترو بریم. اومدیم قاطی این ساندیسیا.»
قطار رسید به ایستگاه امام حسین و نشد توی اون شلوغی بهش بگم: اون ساندیسی که به ما میدن با ساندیسی که اونوریا به شما میدن خیلی فرق داره! ساندیسِ ما طعمِ بهشت میده، که تا عمر داریم تو سرما و گرما یا به قولی حتی اگه از آسمون گلوله بباره واسهی این ساندیسم که شده برای دفاع از اعتقادات و ارزشهامون از خونه میزنیم بیرون.
پ. ن 1: ما امسالم رفتیم تا نِیِ ساندیسمونو بکنیم تو چشمِ... 😂 ✌ 🥤
پ. ن 2: جایی ساندیس نمیدادند، خودمون خریدیم
مواظبِ رِلهاتون باشید، تلگرام آورده را اینستا میبره...!
پشتنویسِ پیکان وانتِ روبرویم، حکایتِ تلخِ دوستیها و رلزدنهای مجازی این روزها شده است. دوستیها و رلزدنهایی که نتیجهاش چیزی جز خیانت، بدبینی و عدم اعتماد زن و مرد به یکدیگر نیست. عشق در زندگی هر فردی میتواند یک اتفاقِ قشنگ باشد؛ مَثَلِ «و مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً...». کاش بفهمیم عشق واقعی، لابلای صحفات مجازی و رلزدنها، پیدا نمیشود.
مردِ خانه با خنده میگوید: «خانم! ده میلیون از حسابم برداشت داشتی؟»
خانمِ خانه با قهقههای مستانه میگوید: «بله عزیزم! به حساب خدمتکارمون ریختم.»
مرد، متعجبانه میگوید: «خدمتکار؟! ما که خدمتکار نداشتیم؟!»
خانم با کنایه و خنده میگوید: «همونی که صبح تا شب برات میشوره، میپزه، مشغولت میکنه و...».
این شرح حالیست که به تازگی در یک ویدئوی کوتاه اینستاگرامی دیدم. مردی دوربین به دست از شریک زندگیاش با پوششی خلاف شرع و عرف اسلامی فیلم میگیرد. یک کاربرِ مرد مینویسد: «اینا همش وظیفهی زنه! دستمزد را از کجاتون دراوردید؟» خانمِ بازیگر ویدئو پاسخ میدهد: «تو شرع اسلام اومده. بهش میگن اجرتالمثل».
چیزی که در این ماجرا برایم حیرتآور بود این است که کسانی حقوق زن در اسلام را یادآور شدهاند که مدتیست از سر عناد یا از سر ناآگاهی، داعیهی شعار زن زندگی آزادی را سر دادهاند. یا شاید هم از شرع اسلام آن قسمت که به ظاهر به نفعشان هست را میگیرند و بقیه را بیخیال میشوند. نه به حجاب اجباری سر میدهند و از آنطرف از قوانین شرع اسلام برای زن میگویند. مَثَلِ شخصی که نماز نمیخواند و میگفت: «قرآن گفته: لاتقربوا الصلوة»؛ غافل آنکه این آیه ادامه دارد و از نماز در حالت مستی نهی شده است. آخر ما نفهمیدیم شما با خودتان چند چندید؟ اینطرفی هستید یا آنطرفی؟! زن، زندگی آزادی یا زن زندگی افتخار؟! «أفتُؤمِنونَ بِبَعضِ الکتابِ و تَکفُرونَ بِبَعضٍ...»؟!
مصاف دو تیم سپاهان و استقلال
پسر است و عشق فوتبال! بازی سپاهان و استقلال بود و شهر ما هم میزبان. پدر و پسری تصمیم گرفتند که از نزدیک شاهد مصاف دو تیم باشند. این اولین تجربهی حضور پسرم در ورزشگاه بود. شوق و ذوق زیادی داشت. بدرقهشان کردم. گفتم خوب است به یکی از آرزوهایش رسید. من هم از شبکهی سه سیما گهگاهی بازی را دنبال میکردم، شاید دوربین، فیلمی از پسرم به یادگار بگیرد. مادرم دیگر. برگشتند؛ به استقبالشان رفتم. همیشه اینجور وقتها میپرسم چه خبر؟! خوش گذشت؟! عجیب بود! دمق بود! قبل از آنکه بپرسم گفت: اصلا خوش نگذشت! دیگه هم نمیرم ورزشگاه. چقدر حرفهای بیادبی میزدند. من همش گوشهام را گرفته بودم...
سلام فرمانده
چند روزی بود که رسانهها، خبر از اجتماع بزرگ سلام فرمانده در ورزشگاه آزادی میدادند. هر کس به طریقی خانوادهها را دعوت به شرکت در این پویش میکرد. و اما امروز، روز موعود، خانوادهها فوجفوج، همراه با بچههای دههی نودی و غیر نودی به سمت ورزشگاه روانه شدند. امروز حماسهی بینظیر دیگری رقم خورد. بانگ «ای لشکر صاحبالزمان»؛ لرزه به ستونهای ورزشگاه انداخته بود. گریز به گذشته و نشان دادن تصاویر رزمندگان دفاع مقدس، فضای معنوی دلنشینی را حاکم کرده بود. ناخودآگاه اشک شوق جاری میشد. امروز ورزشگاه آزادی، همهاش حس خوب و حال خوب بود. خبری از رقابتهای دنیایی، خبری از حرفهای بیهوده و آزاردهنده نبود. همهاش امید بود و بس!
فوتبال خار داره عین کاکتوس!
طرف پست گذاشته است که بهبه! فرمانده جان؛ فقط فوتبال خار داره؟! امروز اینجا همه حکم خواهر و برادر را دارند. زن و مرد مختلط نشستهاند و برای فرمانده سلام میفرستند! فقط موقع فوتبال که میشه، فوتبال خار در میاره، عین کاکتوس و اونهایی که میرن ورزشگاه میشن دشمن ناموس. کاش یاد بگیریم به عقاید همه احترام بگذاریم.
پ.ن: حالا شماها بگید: نظرتون راجع به حضور زنان در ورزشگاه چیه؟! چطور میشه به قول این دوستمون به عقاید همه احترام بگذاریم؟!