صدای همهمهشان میآمد. درِ کلاسشان را باز کردم. آه و نالهشان بلند شد. نگین گفت: «آخه اینا چیه ما میخونیم؟ به چه دردمون میخوره؟» اسماء گفت: «اتفاقا بابام گفته تاریخ خیلی به دردتون میخوره.» گفتم: بچهها بهجای این حرفها تا شروع امتحان، نکات مهم…
بیشتر »