کاغذ تا خورده روی پیشخوان آشپزخانه توجه‌ام را جلب کرد. بازش کردم. نوشته بود: «یادت هست دیروز که از سر خستگی، صدامو بالا بردم و کلماتم مزه‌ی تندی گرفتند؟»   نفسم در سینه حبس شد. به یکباره همه‌ی خاطراتِ سال‌ها زندگی مشترک توی ذهنم به نمایش درآمد.… بیشتر »
   یکشنبه 5 مرداد 1404نظر دهید »
    حرم امام رضا علیه‌السلام نفس‌هایش را برای نماز صبح تنظیم کرده بود. دخترم برای تجدید وضو رفت و من «نگهبانِ موقت» کیف سفیدش شدم.   در حال ذکر و دعا بودم. خانمی با ابهتِ «فرمانده‌ی صف‌های نماز جماعت» رسید. با مانوری ماهرانه‌ پای چپش را طوری دراز کرد که… بیشتر »
   چهارشنبه 18 تیر 1404نظر دهید »