« حجابهایی که اُپن شدند!!!قلم مقدس »

 

امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) 

« إِنَّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ‏ لِمُرَاعَاتِكُمْ وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصطَلَمَکُم الأعدَاءُ »  * 

 

ما در مراعات حال شما (شیعیان) سهل‌انگاری نکرده و هر گز شما را فراموش نمی‌کنیم و اگر توجه و عنایت ما نبود، گرفتاری‌ها و سختیها بر شما نازل می‌شد و دشمنان شما را بیچاره می‌کردند. 

 

 

  داستانی از مسلمان شدن زنان مشهور جهان 

 

 

«زوج جوان، پزشک متخصص از انگلیس»

 

یکی از هموطنان ایرانی یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. روزی به منزل یکی از دوستان دعوت شده بود وقتی وارد حیاط منزل شد با تعجب دید که آن جا نیز بساط دیگ و آتش و نذری امام حسین (ع) برپاست و همه پیراهن مشکی بر تن کرده و شال عزا به گردن آویخته و عزادار حضرت سید‌الشهداء اباعبدالله‌الحسین (ع) هستند. در این میان متوجه دو زوج جوان که خیلی عاشقانه در مجلس امام حسین (ع) فعالیت می‌کردند، شد و وقتی از حال آن‌ها جویا شد متوجه شد که آن دو مسیحی بوده‌اند و مسلمان شده‌اند و هر دو پزشک هستند. مرد متخصص قلب و عروق بود و زن هم فوق تخصص زنان و زایمان. برایش جالب بود که در انگلستان مردم این طور عاشق اهل بیت (ع) باشند و مخصوصا دو پزشک مسیحی، مسلمان شوند و با این شور و حال و با کمال تواضع در مجلس امام حسین (ع) نوکری کنند. کمی نزدیک‌تر رفت و با آن زن تازه مسلمان شروع به صحبت کردن نمود و از او پرسید که به چه علت مسلمان شده و علت این همه شور و هیجان و عشق و محبت چیست؟

او گفت درست است، شاید عادی نباشد اما من دلم ربوده شده، عاشق شدم و این شور و حال هم که می‌بینی به خاطر محبت قلبی من است. از او پرسید: دلربای تو کیست؟ چه عشقی و چه محبتی؟! پاسخ داد: من وقتی مسلمان شدم همه چیز این دین را پذیرفتم بخصوص اینکه به شوهرم خیلی اطمینان داشتم و می‌دانستم بی جهت به دین دیگری رو نمی آورد. نماز و روزه و تمام برنامه ها و اعمال اسلام را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم. فقط در یک چیز کمی شک داشتم و هر چه می کردم دلم آرام نمی‌گرفت و آن مسأله آخرین امام و منجی این دین مقدس بود؛ که هر چه فکر می‌کردم برایم قابل هضم نبود که شخصی بیش از هزار سال عمر کرده باشد و باز در همان طراوت جوانی ظهور کند و اصلاً پیر نشود!

در همین سرگردانی به سر می‌بردم تا اینکه ایام حج رسید و ما هم رهسپار خانه خدا شدیم. شاید شما حج را به اندازه ما قدر ندانید. چون ما تازه مسلمانیم و برای یک تازه مسلمان خیلی جالب و دیدنی است که با شکوه‌ترین مظاهر دین جدیدش را از نزدیک ببیند. وقتی اولین بار خانه کعبه را دیدم چنان متحول شدم که تا به آن وقت این طور منقلب نشده بودم. تمام وجودم می‌لرزید و بی‌اختیار اشک می‌ریختم و گریه می‌کردم. روز عرفه که به صحرای عرفات رفتیم تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر جمع شده بودند. ناگهان در آن شلوغی جمعیت متوجه شدم که کاروانم را گم کرده‌ام. هوا خیلی گرم بود و من طاقت آن همه گرما را نداشتم. سیل جمعیت مرا به این سو و آن سو می‌برد. کسی زبانم را نمی‌فهمید. از دور چادرهایی را شبیه به چادرهای کاروان لندن می‌دیدم. با سرعت به طرف آن ها می‌رفتم ولی وقتی نزدیک می‌شدم متوجه می‌شدم که اشتباه کرده‌ام. خیلی خسته شدم، واقعا نمی‌دانستم چه کنم. دیگر نزدیک غروب بود که گوشه‌ای نشستم و شروع کردم به گریه کردن. گفتم خدایا! خودت به فریادم برس!

در همین لحظه دیدم جوانی خوش‌سیما به طرف من می‌آید. جمعیت را کنار زد و به من رسید. چهره‌اش چنان جذاب و دلربا بود  که تمام غم و ناراحتی خود را فراموش کردم. وقتی به من رسید، با لهجه فصیح انگلیسی به من گفت: راه را گم کرده‌ای؟ بیا تا من قافله‌ات را به تو نشان دهم. او مرا راهنمایی کرد و چند قدمی برنداشته بودم که با چشم خود کاروان لندن را دیدم! خیلی تعجب کردم که به این زودی مرا به کاروانم رسانده است. از او تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت: به شوهرت سلام مرا برسان. من بی‌اختیار پرسیدم بگویم چه کسی سلام رساند؟ او گفت بگو آن آخرین امام و آن منجی آخر‌الزمان که تو در رمز و راز عمر بلندش سرگردانی! من همانم که تو سرگشته او شده‌ای! تا به خود آمدم، دیگر آن آقا را ندیدم و هر چه جستجو کردم پیدایش نکردم. آن جا بود که متوجه شدم امام زمان عزیزم را ملاقات کرده‌ام و به این وسیله مسأله طول عمر حضرت نیز برایم یقینی شد.

از آن سال به بعد ایام محرم و روز عرفه و نیمه شعبان و یا هر مناسبت دیگری که می‌رسد من و شوهرم عاشقانه و به عشق آن حضرت خدمتش را می‌کنیم و آرزوی ما دیدن دوباره اوست. **

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏2 ؛ ص497 

** کتاب ندایی از ملکوت، اسدالله محمدی‌نیا

 

   جمعه 15 تیر 1397
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: زكي زاده [عضو] 
عالی است دوست جان
1397/07/13 @ 12:19
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
نظر لطفتان است دوست جان
1397/07/13 @ 14:03
نظر از: رحیمی [عضو] 
به امید صبح ظهور که تنها راه پایان مشکلات و گرفتاریها و آغاز خوشیهاست… این چنین بر دلم افتاد … به امّید خدا … غم مخور … می رسد امداد به امّید خدا چه قدَر عقده در این سینه ی ما جمع شده عقده ها می شود آزاد به امّید خدا با دعای «فرج» و «ندبه» ی او مأنوسیم کی اثر می کند «اوراد» به امّید خدا ؟ گره از کار گِره خورده ی ما باز شود فرصتی می شود ایجاد به امّید خدا .. خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظه ی میعاد به امّید خدا منتقم می رسد و روز ظهورش حتماً می شود فاطمه دلشاد به امّید خدا… اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج یا علی علیه السلام
1397/04/15 @ 10:46
نظر از: رحیمی [عضو] 
دیگر به خلوت های من یک نم نمی باری در دفتر دلتنگی ام شعری نمی کاری ... لحن سکوتت در دلم هر روز یک جور است قهری؟...نه؟...دلگیری؟...نه؟...آقا! دوستم داری؟ من – بی تعارف- هستی ام را از شما دارم آقا خلاصه مطلبی ؛ فرمایشی ؛ کاری... من خوانده ام دربارتان یک خیمه ی سادَه ست جایی در آن دارند شاعرهای درباری؟ ... اما من و این رتبه و این منزلت ... هرگز اما تو و این بخشش و این مرحمت... آری توفیق دادی یک غزل هم صحبتت باشم از بس که گل هستی و رو دادی به هر خاری اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
1397/04/15 @ 10:34
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars
سلام دوست خوبم ممنون بابت شعرهای زیباتون ان شاءالله فرج مولا صاحب الزمان
1397/04/15 @ 12:50


فرم در حال بارگذاری ...